بررسی اَشکال اجرایی تعزیه و ظرفیتهای آن در نگارش فیلمنامه
تعزیه و ظرفیت های آن در نگارش فیلم
بررسی اَشکال اجرایی تعزیه
و ظرفیتهای آن در نگارش فیلمنامه
حمید تلخابی
اشکال اجرایی تعزیه
اگرچه اشکال اجرایی تعزیه چندان به
متن نوشته شده متکی نیستند، درعینحال تمام عناصر تشکیلدهندۀ نمایش کامل، همچون
آواز، حرکت موزون، موسیقی و کلام را در بر دارند. این اشکال که بافت ساختاری درونی
و بیرونی تعزیه را سروسامان و شکل میبخشند، به صورت کلی عبارتند از:
1. جهانبینی تعزیه
جهانبینی تعزیه گویای مبارزۀ جاودان
میان نیکی در بدی، بودن در نبودن، حضور در مرگ و بالأخره حماسۀ پیروزی در مرگ است.
در تعزیه، مرگ پایان انسان نیست و انسان بزرگتر از دنیاست و حیات او ادامه دارد.
(یاری، 1376)
مضمون تعزیه، رویارویی دو نیروی خوب و
بد، خیر و شر، نیکی و بدی، و نور و ظلمت است؛ بنابراین، تعزیه به عنوان یک هنر
دینی، طرحی ثابت و داستانی مختص به هنرهای دینی دارد که در همۀ مذاهب و در انواع
هنرهای دینی تقریباً بهطور همسان وجود دارد.
این جهانبینی از جشنها و مراسم
باروری، که قرنها پیش از میلاد مسیح در ایران و میان دو رود و در تمام آسیای غربی
رسم بوده، نشأت گرفته است. آیینها، که برای برانگیختن نیروی زایندۀ طبیعت به پا می شد،
در آغاز فصل کشاورزی به بازیهایی انجامید که مرگ و زندگی دوبارۀ طبیعت و ازدواج
نیروهای بارور را نمایش میداد. این نشانهها در عَلم و کتل یا تابوتی چوبی که
حرکت داده میشود، به چشم میآید. این تمثیلها مفهوم اخلاقی ندارند و باید به
معنای طبیعی آنها - یعنی برکت و فراوانی - توجه کرد. در دنیای باستان هر ازدواج
اشارهای به این ازدواج مقدس داشت که به باروری میانجامید. در اعراب پیش از
اسلام، دختر و پسر جوان را سبزه میپوشاندند که علامت برکت و کشاورزی بود.
(نظرزداه، 1384، ص173)
به طور خلاصه، میتوان اندیشههای
غالب در تعزیه را چنین برشمرد: همۀ روزها عاشوراست و همۀ زمینها کربلا؛ مرگ پایان
انسان نیست؛ انسان بزرگتر از دنیاست؛ انسان ادامه دارد؛ حضور مرگ، بودن در نبودن
و پیروزی در شکست؛ شفاعت. (یاری، 1376)
2. گفتار
گفتار در تعزیه باعث برقراری ارتباط
بین شخصیتها و بروز جهان درونی آنها نمیشود؛ چرا که آنها به دو جهان تعلق دارند.
این دو نیروی متخاصم - مطلق خوبی
و مطلق بدی- آنقدر از هم دورند که هیچگاه امکان گفتوگو میسر نمیشود. اگر
مکالمهای صورت میپذیرد، میانگروهی است؛ اولیا با هم و اشقیا با هم. بعضی «شیوۀ
مکالمهنویسی در تعزیه را «دیالوگنویسی کر» مینامند؛ یعنی گفتوگوی دو تن یا دو
گروه که به یکدیگر گوش نمیدهند و همدیگر را درنمییابند؛ زیرا در دو جهان متنافر
حق و باطلند. در این نوع دیالوگنویسی با استفاده از روش متون حماسی، هر نوع تبادل
دیالکتیک مابین آدمها و موقعیت آنها حذف شده است.» (همایونی، 1380، ص255)
3. موسیقی
نقش موسیقی از راه آواز در تعزیه
بسیار حساس و دقیق است. خوانندۀ اشعار تعزیه با صدای خوش باید در دل عزاداران و
تماشاچیان نفود کند و تمام نکات و ظرایف دستگاهها و مقامهای موسیقی را رعایت
کند. «هر شخصی پیوسته آواز خود را در پردۀ مخصوصی از موسیقی میخواند: حر برای
اظهار شجاعت و رجزخوانی در چهارگاه میخواند؛ نسوان در همایون و شوشتری. آوازها
همیشه ساده بود و سازی با آنها جفت میکردند؛ مخصوصاً در بیات و دشتی.» (نظرزاده،
1384، ص167)
موسیقی غیرآوازی تعزیه شامل سروصدای
موزونی بود که جمعاً به نسبت احتیاج هر صحنه تقویتکننده و گاه بیانکنندۀ حس کلی
آن صحنه بود و یادآور موسیقی جنگی بود و جنبۀ تقویتکنندۀ محرک آن، یک حالت القایی
دیگر به صحنهها میافزود.
همسرایی نوحهخوانان از یک طرف و همصدایی
کوس و شیپور و سنج از طرف دیگر، گاه لحظههای اندوهآور جدایی و شکست و اسارت را
در صحنههای رزمی تجسم میکرد و صحنههای غمانگیز با نواختن یک نوای سوزناک
مؤثرتر میشدند؛ بااینهمه، در اغلب موارد، این سازهای اصلی یکدیگر را همراهی میکردند.
در نگاهی کلی میتوان چنین جمعبندی
کرد:
موسیقی به صورت زنده و در مقابل دید
تماشاگر اجرا میشود؛ موسیقی با ایجاد حالت و جو در نمایش، حس کلی صحنه را بر اساس
موقعیتها القا میکند؛ اشخاص بر طبق قراردادی خاص و از روی تجربه، موسیقی و آواز
را بازی و اجرا میکنند؛ موسیقی و آواز ضمن یاری بازیگران، خلأها و وقفههای صحنهای
را نیز پر میکنند. (سقائیان، 1377، ص63)
4. مشارکت تماشاگر
در تعزیه تماشاگر یکی از ارکان اساسی
اجرا به شمار میآید که این مطلب با توجه به ریشههای آیینی و نقش آن به عنوان
مراسمی عبادی قابل درک است. تماشاگر تعزیه یک تماشاگر فعال است که خود در بسیاری از موارد
با همسراییهایش، اعلام پشتیبانی و حمایتش از اولیا، شرکتش در دفن نمایشی اجساد
شهادتخوانان و شرکتش در برگزاری مجلس از طریق اهدای وسایل و تجهیزات و حتی حضور
خود و فرزندانش به عنوان سیاهی لشکر در اجرای این نمایش سهیم میگردد، بدین امید
که ثوابی برد.
در تعزیه تماشاگران در گرداگرد بازیگران
مینشینند و بدین ترتیب، هر تماشاگر در محدودۀ صمیمی تماشاگران دیگر شریک و سهیم
میشود. در چنین وضعیتی هیجانهایی که اجرا میآفریند، بهسرعت فراگیر میشود و
تماشاگران احساسات همدیگر را تشدید میکنند. جایگاه تماشاگر در تعزیه به گونهای
تعبیه شده است که جمع تماشاگران به یک کل بدل شوند و هر فردی جزئی از کل باشد.
5. بازی در تعزیه
در تعزیه بازیگر و نقش اصلاً و اساساً
نمیتوانند یکی شوند؛ زیرا آنچه بازیگر انجام میدهد، در واقع نوعی تذکار مذهبی و
عبادی است. او خود را بندۀ کمترین امامان میداند؛ پس چگونه میتواند خود را با
آنان یکی کند. او حتی خیال یکی شدن با امام یا دشمن او را هم در سر نمیپروراند؛
زیرا در اولی به جهت مقدس بودن شخصیتها، شایبۀ کفر وجود دارد و در دومی به دلیل
منفور بودن شخصیتها، دوزخ در انتظار است. پایهگذاران تعزیه با آگاهی از این
خطرها قرارهایی برای بازی گذاشتهاند تا گهگاه تعزیهخوان نه چون شخصیت، بلکه به
نام بازیگر با تماشاگر گفتوگو کند؛ برای نمونه، بازیگر نقش امام حسین(ع) رو به
جمعیت میگوید: «ای شیعیان! به حال حسین غریب گریه کنیم!»
بهطور فشرده، میتوان قراردادهای
بازی را اینچنین دستهبندی کرد:
بازیها غیرواقعگرایانه و قراردادی
است؛ جدا شدن بازیگر از نقش در حین اجرای نمایشها بهسهولت امکانپذیر است؛
بازیگران میتوانند بدیههسازی کنند؛ بازیگران در طول اجرا با قطع نمایش میتوانند
با تماشاگران ارتباط برقرار کنند؛ تأکید و اغراق در حرکات و گفتار و بازی بازیگران
وجود دارد؛ استفاده از عنصر نمایش در نمایش و بازی در بازی بازیگران وجود دارد؛
رعایت ویژگیهای تاریخی برای شخصیتهای بازی الزامی نیست؛ در بیان و گفتار بازیگر
اغراق، غلو و تأکید وجود دارد؛ اشخاص بازی از قبل شناخته شدهاند و با ویژگیهای
ثابت در نمایشها تکرار میشوند. (سقائیان، 1377، ص43)
6. اشیا و اسباب نمایش
میتوان اشیا و اسباب نمایش در تعزیه
را به سه مقوله تقسیم کرد:
بعضی از اسباب مانند شمشیر، واقعی
هستند؛ برخی مانند تغار ، تور و نقابهای سیاه، نمادین هستند؛ برخی صرفاً تزیینی
هستند، مانند: علمها، حجلهها و پرچمها؛ (چلکووسکی، 1384، ص73) حضور اشیا، اسباب
و وسایل به امکانات تدارکاتی هر تعزیه بستگی دارد؛ بهطور مثال، ممکن است در تعزیهای
پرشکوه تعداد زیادی از اشیا وجود داشته و برعکس، در اجرایی دیگر چیز چندانی وجود
نداشته باشد؛ اما بههرحال وجود اشیایی که ارتباط و پیوندی نزدیک با عناصر صحنۀ
نمادین تعزیه دارند، در هر اجرا الزامی است.
حسین اسماعیلی در مقالۀ «درآمدی بر
نمونهشناسی تعزیه» نمونههایی از این اشیا را بنا به مرکزیت شخصیتها دستهبندی
کرده است:
اشیایی که جنس شخصیت را نشان نمیدهند؛
مانند: پارچۀ نازک سیاه یا قرمز بر صورت که تا نوک انگشتان دست پایین میآید و
پیراهن بلند تا مچ پا ویژۀ زنان؛ اشیایی که حرفۀ شخصیت را نشان میدهند؛ مانند:
چوبدستی ویژۀ چوپانان، کشکول و تبرزین دراویش و...؛ اشیایی که سرشت شخصیت را نشان
میدهند؛ برای نمونه، بالها نشاندهندۀ ملائکند و صورتکها جنها را مینمایانند
و شاخ نشانۀ دیو است و...؛ اشیایی که مکان و مبدأ اصلی شخصیت را نشان میدهند؛ بهطور
مثال، فرشتگان و اهل بهشت با شاخههای سبز درخت نمایان میشوند که حکایت از سبزی و
خرمی بهشت دارد و مَلک عذاب و مالک دوزخ گرز آتشین بر دوش دارند؛ اشیایی که بیانکنندۀ
ایمان یا بیایمانی شخصیتها است؛ مثلاً امام و یارانش با قرآن، مُهر، تسبیح و
جانماز مشخص میشوند و یزید با شراب (خیالی) همنشین است؛ اشیایی که جوهر وجودی
شخصیت را باز میگویند؛ برای نمونه، هنگامی که ارواح پیامبران، جبرئیل و فرشتگان
نازل میشوند، بر چهره پارچهای نازک و به رنگ روشن دارند که نمایندۀ حالت
متافیزیکی (ناپیدایی و غیرمادی بودن) آنان است؛ اشیایی که ویژگیهای فردی شخصیت را
بیان میکنند؛ بهطور مثال، حضرت عباس(ع) چند ویژگی دارد: مبارزی نیرومند است و
فرمانده سپاه و سقای اهل بیت. این ویژگیها با کلاهخود (کلاه جنگی)، زره، علم بر دوش و مشک آب
نشان داده میشود. (اسماعیلی، 1375، ص54)
حامد سقائیان در پژوهش خود با نام
«قراردادهای نمایشی در تئاتر سنتی ایران» اشیا را دارای ویژگیهایی میداند:
استفادۀ محدود و اندک از ابزار و
اشیا؛ اشیا سبک و قابل حمل هستند و فضای اندکی را پر میکنند؛ اشیا کاربردی
چندنقشی و چندگانه دارند؛ استفاده از اشیا صحنهای واقعی یا خیالی؛ رهایی از قید
زمانی در کاربرد اشیای صحنه؛ بهطور نمونه، قالپاق ماشین بهجای سپر و لاستیک
ماشین جای مشک و...؛ اشیا و وسایل همراه با اشخاص، معرف پارهای از خصوصیات آنان
هستند: عصا در دست جبرئیل و شاخ سبز در دست فرشتگان... .
6. رنگ
رنگها سبب دستهبندی اشخاص از نظر
دیداری و بازشناسی سریع و بیدرنگ آنان روی صحنه میشوند. رنگها میتوانند موقعیت
و مکان صحنهای را معرفی نمایند:
سبز علامت نیکان و بزرگان است؛ سفید
بیانگر پاکی و پیراستگی و سیاه از نشانههای بارز زمین و مادر زمین و باروری است؛
سیاه در تعزیه نشانۀ اولیاست و معنای مرگ ندارد، بلکه به معنای تجدید حیات دنیوی و
اخروی و مظهر انقلاب روحی انسانهاست؛ آبی مخصوص حضرت عباس(ع) و نشانۀ دریادلی،
ازخودگذشتگی و یادآوری بقا است؛ زرد، نشانۀ قناعت، خرسندی و همچنین رنگ حُر - یعنی بیانگر تردید و شک - است. تغییر
پَر کلاهخود حر از زرد به سفید، علامت تحول اوست؛ سرخ، رنگ خون، خطر، ستمگری، خشم
و اشقیاست. (نظرزاده، 1384، ص170)
7. قراردادهای زمانی و مکانی
در مواجهه با تعزیه، با دو نوع زمان و
مکان روبهرو هستیم: یکی زمان و مکان آیینی که به باورهای پیشین مربوط است و نه به
عنوان قرارداد که به عنوان تقدس مجلس را در دل خود جای میدهند؛ دیگری زمان و مکان
نمایشی و قراردادهای مربوط به آن. در زمان و مکان آیینی، شاهد تصور فرازمانی به
فرامکانی هستیم و به زعم معتقدان، این زمان و مکان در طول تاریخ شناور است.
چلکووسکی مینویسد: «ماجرای شهادت
امام حسین(ع) فراتر از زمان و مکان است و تراژدی کربلا را در زمانی مافوق زمان و
مکانی مافوق مکان قرار میدهد.» (چلکووسکی، 1379، ص99)
زمان آیینی بهطور ویژه محرم و صفر
است (اگرچه مناسبتهای دیگری هم در طول سال وجود دارد) و مکان آیینی هر تکیه،
مسجد، حسینیه یا هر مکان دائم و موقتی است که در زمان آیینی برای برگزاری مجلس
تعزیه بر پا میشود؛ حتی مکانهای موقتی، همینکه بنا به زمان آیینی و نیت سوگواری
برپا میشوند، با سرعت به مکان آیینی تبدیل شده، تقدس موقتی خود را به صورت سالانه
به دست میآورند.
تعزیه در جهان خارج از اثر در دل زمان
و مکان آیینی در حال وقوع است و همین قرارگیری اعتقادی و آیینی، به عنوان یک کلیت،
امکان باورپذیر بودن زمان و مکان نمایش را به اثر میدهد. عناصر زمان و مکان، به
این دلیل که تمام رویدادها و آدمهای یک نمایش را در خود جای میدهند، به عنوان دو
عنصر اساسی تئاتر، در تعزیه کارکرد ویژهای دارند. تعزیه فاقد وحدتهای سهگانۀ
ارسطویی و گونۀ نمایشی است که نیازمند تغییر زمان، مکان و موضوع است؛ از این جهت،
ذهن خالقان اولیۀ تعزیه، بنا به ضرورت، دست به خلق قراردادها و تکنیکهایی زده است
که امکان تغییر زمان، مکان و موضوع در کمترین مدت ممکن را میسر میکند. تنها سرعت
این تغییرات اهمیت ندارد، بلکه راهکارهای اجرایی، که تعزیه برای این مسئله میجوید،
راهکارهایی قابل تأمل است. این راهکارها از یک سو، دارای فن نمایشیاند و از سویی
دیگر، بنا به ضرورت به وجود آمدهاند. تعزیهخوانان ناگهان در مواجهه با روایات
تاریخی متوجه جهشها و تغییرات زمانی و مکانی شدهاند و به همین دلیل، ذهن آن روز
آنها بنا به یک ضرورت و نیاز، خالق تکنیکی بوده است که ما امروز میتوانیم از آن
به عنوان تکنیکی قابل بررسی و استفاده یاد کنیم.
قراردادهای مکانی و زمانی در نگاه کلی
حامد سقائیان دارای ویژگیهای زیر است:
جهشهای مکانی (جابهجایی نمایش) در
نمایشهای ایرانی برای تماشاگران قابل قبول است؛ نمایشگران امکان اجرای نمایشهای
با صحنههای فراوان و تغییر صحنههای فراوان بدون محدودیت را دارند؛ اجرای همزمان
صحنههای گوناگون امکانپذیر است؛ استفاده از صحنۀ بدون دکور و ساده زمان و مکان
خاصی را القا نمیکند؛ کلام بازیگران و قراردادهای بازی و نشانههای نمادین، تصور
مکان و آرایههای صحنه را القا میکند.
رعایت زمان تاریخی در نمایشهای
ایرانی الزامی نیست؛ تعلیق و تعویق حوادث از لحاظ زمانی امکانپذیر است؛ جهش سریع
زمانی، به دلیل مشکل صحنه و پیکربندی مکانی، در نمایشهای ایرانی امکانپذیر است؛
اجرای همزمان صحنههای گوناگون؛ گریز زدن به زمانهای مختلف در هر جای نمایش
امکانپذیر است. (سقائیان، 1377، ص59)
اشکال اجرایی تعزیه و فیلمنامه
استفاده از اشکال اجرایی تعزیه برای ایجاد شگردهای جدید در نوشتن فیلمنامه چندان هم غریب نیست. فیلمهایی هستند که بهطور خودآگاه یا ناخودآگاه از این اشکال در ساخت و پرداخت خود استفاده کردهاند؛ خودآگاه، مانند «مسافران»1 بهرام بیضایی و «روز واقعه» شهرام اسدی و ناخودآگاه، مانند بیشتر فیلمهای عباس کیارستمی؛ مثلاً «زیر درختان زیتون»2 (1373)، «باد ما را خواهد برد»3 (1378) و «طعم گیلاس»4 (1376). حال به صورت مجزا برخی از اشکال اجرایی تعزیه را برای اقتباس فیلمنامه بررسی کرده، از نمونههای یاد شده جهت روشنتر شدن بحث استفاده میکنیم.
1. محصول 1370 با بازی جمیله
شیخی، مژده شمسایی، فاطمه معتمدآریا، نیکو خردمند، مجید مظفری و... . مهتاب و
خانوادهاش از شمال به سمت تهران حرکت میکنند تا آینۀ موروثی خانوادگیشان را به
مراسم عروسی خواهرش، ماهرخ، برساند. آنان در راه دچار حادثه میشوند و عروسی به
عزا بدل میشود... .
2. سومین فیلم از سهگانۀ زلزلۀ کیارستمی. دو فیلم دیگر عبارتند از:
«خانۀ دوست کجاست» و «زندگی و دیگر هیچ».
3. جشنوارۀ
فیلم تورنتو این فیلم را به عنوان یکی از پنجاه فیلم برتر دهۀ اول هزارۀ سوم
میلادی برگزید.
4. محصول 1376 با بازی همایون ارشادی. این فیلم جایزۀ نخل طلای جشنوارۀ
کن را در سال 1997 از آن خود کرد. مجلۀ تایم آن را یکی از ده فیلم برتر تاریخ این
جشنواره دانسته است.
1. حضور راوی
بیضایی مینویسد: شبیهگردان
کارگردانی بود که کارش با بر روی صحنه آمدن نمایش تمام نمیشد، بلکه حین آن هم
ادامه داشت؛ چه او روی صحنه و بین بازیگران در حرکت بود؛ بازی را رهبری میکرد و
اشارهها و قرارهایی هم با دستۀ موسیقی داشت که همراهی کنند یا خاموش شوند.
(بیضایی، 1380، ص142)
حضور آشکار تعزیهگردان یا معینالبکا
در تعزیه، شگردی است اجرایی که کارکردهای مکشوف و نامکشوف بسیاری دارد؛ به عنوان
یک نمونه، این شگرد باعث میشود تا ما هر لحظه به یاد بیاوریم که به تماشای یک
نمایش نشستهایم و نه یک واقعیت کاذب؛ بههرحال، این شگرد میتواند به انحای
گوناگون در فیلمنامهنویسی به کار گرفته شود. شکل خودآگاه استفاده از تمهید فوق
را در فیلم «مسافران» مییابیم. در این فیلم، مادربزرگ در جمع خانوادهاش دقیقاً
نقش شبیهگردان را بازی میکند. او یکتنه در میان جمع میچرخد و نقشها را به یاد
آدمها میآورد. این شکل استفاده، البته بسیار دراماتیک و داستانی است. شکل دیگر
را میتوان در حضور کارگردان در فیلمهای «زیر درختان زیتون» و «باد ما را خواهد
برد» جستوجو کرد. کارگردان «زیر درختان زیتون» دائم به ما یادآوری میکند که در
سینما به تماشای یک فیلم نشستهایم. او میخواهد ما را از طریقی فراتر از باور
داستانی کاذب با حقیقت مرتبط سازد. در «باد ما را خواهد برد» نیز باز با حضور
کارگردان در بطن فیلم روبهرو هستیم که در پی ثبت مستقیم مراسم مرگ به روستایی
دورافتاده آمده است؛ اما مملو از حس زندگی روستا را ترک میکند.
میتوان از این شگرد در ساخت برنامههای
انیمیشنی و یا عروسکی استفاده کرد؛ مانند برنامۀ «کلاه قرمزی» که در آنجا نقش ایرج
طهماسب، علاوه بر کارگردان، به نوعی راوی نیز هست؛ بهعلاوه وی بدون ملاحظهکاری
در به دست گرفتن اشیا یا بردن چیزی، به عروسکها کمک میکند. این کار ایرج طهماسب
در این برنامۀ تلویزیونی، که بیاغراق از موفقترین برنامههای دهههای اخیر برای
اقشار و گروههای سنی مختلف بوده است، ما را به یاد کمکها و دخالتهای راویگونۀ
معینالبکا در نمایش تعزیه میاندازد؛ پس میتوان چنین نتیجه گرفت که فاکتورهای
موجود در ضمیر ناخودآگاه جمعی تماشاگر و مخاطب ایرانی، هر بار به طرق مختلف تکرار
و باعث جذابیت آن برنامه یا رسانۀ نمایشی میشوند. میتوان سریال «شکرستان» به
کارگردانی بابک نظری را به عنوان نمونهای از یک انیمیشن ایرانی موفق و امروزی نام
برد که در آن نیز از نقش راوی بهخوبی استفاده شده است؛ به گونهای که اگرچه با
حضور فیزیکی راوی مواجه نیستیم، ولی مرتضی احمدی به عنوان راوی این مجموعه به هر
کجا و به هر زمانی سفر میکند و در امور شخصیتها نیز دخالت دارد. اینگونه
برخورد، همانطور که مشخص است، از چنین پیشینۀ روایتی برداشت شده، به جذابیت و
پیشبرد روایت کمکی شایان میکند.
با وجود این دست استفادهها، به نظر
میرسد در اقتباس شگرد تعزیهگردان در نگارش فیلمنامه همچنان در آغاز راهیم و هنر
این تمهید جای فراوان برای کار دارد.
2. بیاهمیت بودن نتیجۀ داستان
همۀ ما میدانیم که در پایان تعزیه،
امامخوان شهید میشود و شمرخوان زنده میماند. انتهای این مصیبتنامۀ آیینی بر
همۀ ما واقع و محتوم است؛ بااینهمه، تا آخر اجرا تاب میآوریم و بر آنچه روی صحنه
رخ میدهد، چشم میدوزیم. چرا؟ چون اینجا نحوۀ وقوع بر نتیجه پیشی میگیرد؛ درست
مثل آیینها که همه میدانند در انتهایش قرار است به کجا و به کدام حس معنوی
برسند، اما در آن شرکت میجویند تا این مسیر را دستهجمعی طی و تجربه کنند.
در بیشتر فیلمنامههای سینمایی و بهویژه
آنچه که به سینمای کلاسیک و ملودرامها مربوط میشود، تماشاگر، داستان را با
تعلیقی لحظهای و بیخبری کامل از پایان آن دنبال میکند. هر لحظه یک حادثه میتواند
تماشاگر را به شگفت آورد و پیشبینی او را دربارۀ پایان تغییر دهد؛ اما در شکل
دیگری از سینما، با رویکردی آیینی در ساخت و پرداخت فیلمنامه روبهرو میشویم: در
«طعم گیلاس» واقعاً مهم نیست که مرد
خودکشی میکند یا نه؛ مهم طی این طریق است. در «زیر درختان زیتون»، مهمترین لحظۀ
فیلم به لحاظ دراماتیک - یعنی جایی که باید دریابیم آیا عشق پسر و دختر جوان به
نتیجه میرسد یا نه - همه چیز در نمایی دور و غریب گم میشود و ما تقریباً پایان
را درنمییابیم. در «مسافران» شخصیتهای فیلم از ابتدا میدانند
که بهزودی خواهند مرد؛ ازاینرو، از همان ابتدا رو به تماشاچیان، خود را معرفی میکنند.
آنان از نقش جدا میشوند و با نوعی فاصله نسبت به آن میگویند: «در این نقش ما بهزودی
خواهیم مرد.» از این پس، تماشاگران نیز مانند بازیگران از ادامۀ ماجرا مطلعند -
درست همچون تعزیهخوانی - و آنچه مهم است، داستان و ماجرا نیست، بلکه بازتابها و
چگونگی آنهاست که به نوعی به فعال کردن تماشاگر در متن میانجامد؛ ضمن اینکه با
این تمهید، تماشاگر، مرگ را هم بازی میپندارد و باور نمیکند تا زمینه برای ورود
مجدد آنان در انتهای فیلم مهیا شود. در «مسافران» برای بازگشت درگذشتگانِ خانواده،
هیچ مقدمهچینی دراماتیکی نمیشود؛ چنانکه همین ایده بهراحتی میتوانست شکل یک
فیلم پلیسی و مخوف را به خود بگیرد و هر لحظه مخاطب را با نشانهای تکاندهنده از
مسافرانی که در راه درگذشتهاند، اما باز جان یافتهاند، درگیر سازد.
همچنین شاید بتوان از این شگرد، برای
نوشتن فلیمنامههای تاریخی الهام گرفت. معمولاً ما به سراغ ماجراهای تاریخیای که
مخاطب داستان آن را میداند، نمیرویم؛ زیرا فکر میکنیم همین دانستن داستان
جذابیت فیلم را کاهش میدهد؛ درصورتیکه در بیشتر فیلمهای تاریخی، همین آشنا بودن
مخاطب با داستان باعث جذابیت روایت سینمایی و تلویزیونی آن میشود؛ برای نمونه،
اگر فرض کنیم که داستان حضرت یوسف(ع) در تاریخ اتفاق نیفتاده بود، آیا بازهم
مخاطبان بسیاری به تماشای مجموعۀ تلویزیونی «یوسف پیامبر» مینشستند؟ اجرای این
تمهید در فیلمنامهنویسی قطعاً میتواند اشکال بدیعتر و متفاوتتری به خود بگیرد
که مستلزم تحقیق و تجربهای فراگیر است.
3. روایت در روایت
در روایت ارسطویی، شخصیت از نقطهای
آغاز میکند؛ با موانع و حوادث روبهرو میشود؛ بر این موانع غلبه مییابد (یا از
آنها شکست میخورد) و در نهایت، به پایان و نتیجهگیری میرسد. در این الگو
قهرمان، به عنوان عامل پیشبرندۀ قصهها و حوادث، مهمترین بخش درام میگردد و
حاصل اعمال و تصمیمات او پایان روایت را رقم میزند؛ اما در بیشتر تعزیهها
رخدادهای مختلف در مکانهای متفاوت، مرتب به یکدیگر قطع میشوند؛ بدین معنا که تکهای
از یک داستان در یک مکان با شخصیتهای ویژۀ خود روایت میشود؛ اما درست زمانی که
این داستان به نقطهای تعیینکننده و حساس از منظر انرژی رخدادها نزدیک میشود،
ناگاه روایت به سوی داستانی دیگر میچرخد که با آنچه دیدهایم، مرتبط است، اما بهتمامی
در مکانی دیگر با شخصیتهایی دیگر رخ میدهد. ممکن است این چرخش چند بار صورت
پذیرد تا در پایان، روایتها به نوعی به یکدیگر متصل شوند. در این الگو، هر حادثۀ
فرعی ما را برای دیدن پارهروایت بعدی آماده میکند.
شاید از میان نمونههای بیشماری که
برای مثال زدن وجود دارد، در ساختار و طرح نمایشی مجلس تعزیۀ «وهب نصرانی تازه
مسلمان شده» سه مجموعه رویداد بههمپیوسته، به شکلی خلاقانه در هم گره میخورند.
نقطۀ شروع این مجلس جایی است که ابنسعد و شمر برای کشتن امام حسین(ع) با یکدیگر
کلنجار میروند و در آخر معامله میکنند و شمر به راه میافتد. در چرخشی ملایم،
بدون آنکه پارهروایت نخستین قطع بخورد، ما به فضای گفتوگوی امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) ورود مییابیم. در
آخرین نقطۀ این بخش امام حسین(ع) چنین میفرماید:
«آیا کسی بود کـه کند یـاری حسـین؟
آید در این زمین پی غمخواری حسین؟»
(صالحی راد، 1380، ص1497)
وصلی ناگهانی به مادر وهب، که در
فضایی متفاوت با پسرش دربارۀ بییاور ماندن امام حسین(ع) صحبت میکند، کلیت روایت
را پیش میبرد. بدینسان تا اینجا با سه پارهروایت روبهرو شدهایم؛ اما از اینجا
به بعد سه روایت آرامآرام به یکدیگر متصل میشوند. وهب، مادر و تازه عروسش به
صحرای کربلا میآیند و یک داستان غمانگیز عاشقانه شکل میگیرد: وهب عروسش را به
کنیزی خاندان امام حسین(ع) میفرستد تا خود در راه امام شهید شود.
این شگرد در گام اول میتواند یک
تکنیک سینمایی را به ذهن متبادر کند، اگرچه ادبیات دراماتیک، که بر ساختاری
ارسطویی استوار است، با چنین شگردی کاملا بیگانه میباشد؛ چرا که هریک از داستانها
این قابلیت را دارند که به صورت پیوسته و بدون چرخش روایت شوند؛ برای مثال، داستان
«وهب...» را میتوان اصلاً با خانوادۀ خود وهب آغاز کرد. گویی این چرخشها بهعمد
در پی پیچیده کردن وضعیتهای روایی هستند. سادهانگارانه است که علت بهکارگیری
این شگرد را صرفاً ایجاد تعلیق و معلق نگاه داشتن مخاطب در بزنگاهها بدانیم و به
نظر میرسد که باید در پی تحلیل و بستری عمیقتر از این باشیم.
این شگرد درست مثل مینیاتور است که
برای چشم تماشاگران این امکان را فراهم میآورد تا در سطوح مختلف و در میان مکانها
و شخصیتهای مختلف بچرخد، بیآنکه قانون پرسپکتیو مانعی باشد. در مینیاتور حتی
دیوارها مانع دید نیستند. گویی در باور ایرانی - اسلامی، جهان مجموعهای پیوسته
است که تنها ناتوانی ابزار درک ما باعث میشود آن را به صورت مجزا و خطی احساس
کنیم، وگرنه در حقیقتِ جهان مرزی نیست. روایت چندپاره، از بینهایت پارهروایت
تشکیل شده که بیوقفه به یکدیگر متصل و از یکدیگر جدا میشوند. حال میتوان شگرد
چرخش پارهروایتها را با همین فلسفه مرتبط دانست. مخاطب تعزیه میخواهد حقیقت
جهان را به تماشا بنشیند و نه واقعیت جاری را. این شگرد چیزی را به او میدهد که
در واقعیت ندارد: چشمی سیال. او میتواند از میان جهانهای مختلف گذر کند و کثرتی
را به تماشا بنشیند که به وحدت میانجامد؛ یا وحدتی که در کثرت پارهروایتها به
پریشانی میرود. بدین ترتیب شگرد چرخش پارهروایتها میتواند از سطح یک تکنیک
معمول داستانپردازی فراتر رود و در نوشتن فیلمنامه به ارتباطی غریب میان متن و
مخاطب بینجامد. از نمونههای تجربه شده در سینمای ما میتوان فیلم «یه حبه قند»1 سیدرضا
میرکریمی را مثال زد که با همۀ شلوغی داستان و کثرت پارهروایتها ما را به سمت و
سوی یک وحدت، به نام سنت، سوق میدهد.
اما شکل دیگری از این شگرد وجود دارد
که در آن داستانهای کاملاً بیارتباط، به یکدیگر متصل میشوند. در شکل قبلی،
داستانها برای یکدیگر زمینهچینی میکردند و ما به عنوان مخاطب میدانستیم که در
هر پارهروایت چه ارتباط منطقیای را با پارهروایت پیشین دنبال یا جستوجو میکنیم؛
اما اینجا زمانی که داستان به داستان دیگر متصل میشود، مخاطب هیچ تصوری از علت
این ارتباط و پیوند دو پارهداستان ندارد. پنج نمونه با این شگرد پیوند میخورند؛
مانند «مجلس تعزیۀ یحیی بن زکریا» که در آنجا ابتدا پارهداستان کاملی، که اوج و
فرودی مشخص دارد، روایت میشود: داستان حضرت یحیی(ع) که در نوجوانی بهشدت خداترس است
تا آنجا که از خانه میگریزد و زهد و تقوا پیش میگیرد. این داستان با کلام قاطع
یحیی بهظاهر تمام میشود:
«غم مخور گمگشته مرغت در چمن خواهد
رسید
یوسـف کنـعـان جـانـت در وطـن خـواهـد
رسید
صبـر کـن آخـر فروزان خـاتـمـت بـر
دسـت تـو
عاقبـت روزی ز دسـت اهـرمـن خـواهـد
رسیـد.» (چلکووسکی، 1384، ص66)
اما ناگاه داستانی دیگر آغاز میشود.
داستان زنی (سالومه) که میخواهد دخترش را به عقد شاه -همسرش درآورد. کشاکش شاه و
سالومه به صورت داستانی مستقل و بهتمامی بیارتباط با داستان پیشین جلوه میکند
تا اینکه شاه میگوید کسی باید نزد یحیی رود و از او برای این وصلت مجوز بگیرد؛
چون شاه بیاجازۀ یحیی حاضر به ازدواجی گناهآلود نیست:
کنم روانه کسی نزد حضرت یحیی
پی تجسس این مسئله از آن دانا.»
(چلکووسکی، 1384، ص66)
و بدین ترتیب، دو روایت بهظاهر بیربط
و متقاطع با یکدیگر پیوند میخورند و با این پیوند از حضرت یحیی و زکریا به شاه و
سالومه روایت پیش میرود.
از منظری غربی و از دید روایتشناسان
غرب، این شیوۀ نظاممندی روایت، بهغایت سنتشکن و ابداعی به نظر میرسد تا آنجا
که میتوان آن را به گونهای «ضدروایت» تعبیر کرد و یا دستکم اذعان داشت که این
شگرد بهتمامی با الگوی معمول و وحدت مضمون متفاوت است. (مککی، 1382، ص39) روایتهایی
اینچنین را با عنوان «چندپیرنگی» میخوانند و برای نمونه، فیلمهای رابرت آلتمن2 را مثال میزنند؛ برای نمونه، فیلم «راههای کوتاه» وی، که از
چند داستان کوتاه از ریموند کارور3 الهام گرفته، راههایی کوتاه از زندگی 22 نفر است که به شکل
موازی در شهر لسآنجلس روایت میشود. آلتمن در این فیلم، ده داستان را به شکل
موازی پیش برده و هر داستان را با ظرافت به دیگری پیوند زده است.
همچنین با اندکی اغماض میتوان این
شگرد را با شگردهای روایتی نویسندگان پسامدرن مقایسه کرد؛ آنجا که روایت بهظاهر
اصلی را به حاشیه میرانند. (لهمن، 1383، ص160) برای نگارش فیلمنامه نیز با استفاده از
ساختار «قصه در قصۀ» تعزیه میتوان دست به تجربههای جدید زد که به فرهنگ ایرانی - اسلامی ما نزدیکتر است و نگاه شرقی
در آن نمود بیشتری پیدا میکند.
1. ساخت سال 1389 با نقشآفرینی
رضا کیانیان، نگار جواهریان، پریوش نظریه، اصغر همت، فرهاد اصلانی و... . پسندیده،
دختر کوچک یک خانوادۀ یزدی، قرار است به عقد غیابی جوانی ساکن آمریکا درآید...
.
2. (1925 - 2006) کارگردان آمریکایی با آثاری، مانند «بازیگر» و «برشهای
کوتاه». وی پنج بار نامزد دریافت جایزۀ اسکار شد.
3. (1938 - 1988) نویسندۀ داستانهای کوتاه و شاعر آمریکایی با آثاری، مانند
فیل؛ کلیسای جامع؛ وقتی از عشق حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم.
4. مشارکت تماشاگر
تماشاگران تعزیه بهجای آنکه شاهد
صرف باشند و تنها به عنوان مصرفکنندۀ اثر هنری به حساب آیند، بدل به تماشاگران
شریک میشوند و در روند اجرای تعزیه تأثیر میگذارند و حتی گاه خواسته و ناخواسته
نقشهایی میپذیرند؛ درست همانند آیینهای کهن که در آنها نمیتوان میان اجراگر و
اجرا مرزی قائل شد.
در فیلمنامهنویسی، استفاده از این
تمهید ممکن نیست؛ زیرا مشارکت تماشاگر در زمان حال و موقع اجرا اتفاق میافتد که
این ویژگی در فیلمنامه وجود ندارد. در عوض، مشارکت تماشاگر در فیلمنامهای که
تولید میشود، شکل دیگری به خود میگیرد. در این فیلمنامهها نویسنده بهعمد گوشههایی
کلیدی از خط رواییاش را مبهم و ناروشن باقی میگذارد تا تماشاگر با ساختن این
گوشهها در ذهنش، در اثر شریک شود. «طعم گیلاس» بهترین نمونه در این زمینه است. ما
نمیدانیم که چرا مرد خیال خودکشی دارد و از آن مهمتر نمیدانیم که آیا در پایان،
او خود را بهراستی میکشد یا نه. ما این همه را در ذهن خود میسازیم و پس از دیدن
فیلم احساس میکنیم در ساختن آن شریک بودهایم. عباس کیارستمی در این باره میگوید:
برای ساختن یک سینمای جدید، باید نقش بیننده را بیشتر در نظر گرفت. این سینما را
باید آنچنان ناقص و ناتمام بسازیم که تماشاگر بتواند خودش در بخشهای خالی و
ناتمام سینمای ما حضور فعال و سازنده داشته باشد. بهجای داشتن ساختار و چفت و بست
محکم، که مو لای درزش نرود، باید ساختار فیلم را ضعیف کنیم. (کیارستمی، 1385)
قطعاً راههای دیگری نیز برای شریک
کردن تماشاگر سینما و تبدیل عمل فیلم دیدن به یک آیین دستهجمعی وجود دارد که هنوز
آنها را نیافتهایم.
5. حضور در غیاب
به قول سید فیلد، 99 درصد ساختار یک
فیلمنامۀ متعارف، مثل فیلمنامههای هالیوودی را میتوان به سه بخش تقسیم کرد: در
بخش اول، قهرمان و انگیزههایش معرفی میشود؛ در بخش دوم، قهرمان برای دستیابی به
نیازهای خود باید موانع را از جلوی پایش بردارد؛ و در بخش سوم، که نقطۀ اوج به بعد
است، تکلیف قهرمان مشخص میشود و او بالأخره پیروز میشود یا شکست میخورد. این،
ساختار نمایشی یک فیلمنامۀ متعارف است که حاصل آن یک فیلم خوشساخت میباشد.
بیضایی در نمایشها و فیلمهایش چنین ساختاری را رعایت نمیکند. در فیلم «مسافران»
قهرمانان فیلم را در ابتدا میبینیم، ولی ناگهان آنها در یک تصادف میمیرند و سپس
قسمت اعظم فیلم را یک مجلس عزاداری بسیار طولانی تشکیل میدهد که فلشبکهایی به
گذشته دارد. این ساختار هیچ شباهتی به فیلمهای غربی ندارد. در آغاز فیلم
«مسافران»، قهرمانان را میبینیم که رو به تماشاگران میگویند: «میرویم بمیریم.»
این ساختار یک نوع ساختار غریب است؛ یک حضور در غیاب و بودن در نبودن. در قسمت اول
فیلم قهرمان را بسیار کوتاه میبینیم و بعد ناگهان او دیگر حضور فیزیکی ندارد، ولی
حضور معنوی بسیار قویاش را حس میکنیم. این حالت را نیز در نمایش تعزیه شاهدیم.
در «تعزیۀ شام غریبان»، قهرمان وجود ندارد و قهرمان - یعنی امام حسین(ع) که محور
داستان است - غایب است؛ درحالیکه انبیا و اولیا و طایفۀ بنیاسد میآیند و برای
امام حسین(ع) سوگواری میکنند. بیضایی از این ساختار در «مرگ یزدگرد» استفاده کرده
است. در ابتدا یزدگرد را میبینیم که به آسیابی میگریزد و در آنجا کشته میشود.
از اینجا به بعد او حضور ندارد، اما تمام رویدادهایی که رخ میدهد، حول و حوش وجود
او است. در فیلم «مسافران» قهرمان را تا مدتی مشاهده میکنیم،
ولی بهناگهان، غیبت فیزیکی پیدا میکند؛ البته حضور معنویاش باقی میماند. در
ساختار نمایش سنتی تعزیه با توجه به تعاریف و بررسیهای مختلف، میتوان گفت در
بیشتر تعزیهها بیآنکه امام حسین(ع) حضور پررنگ داشته باشد، محور قرار میگیرد؛
به همین خاطر آن چیزی که در تعزیه اصل است، ظهور امام حسین(ع) نیست، بلکه حضور
ایشان است. در فیلم «مسافران» بیضایی، قهرمان در فیلم حضور دارد، ولی خیلی بیرنگ
است. در واقع، حضور حقیقی این آدم در غیاب اوست.
کارآیی این شگرد در روایتهای تاریخی
نمود بیشتری دارد. در روایتهای تاریخی وقتی روایت مسلطی وجود دارد که در آن، حق و
باطل و خیر و شر تفکیک شدهاند، ممکن است روایت دیگری به میدان بیاید و بگوید ورای
تقسیمبندی، ملاک ارزشی و ارزشگذاری متفاوت است. بنابراین وقتی بخواهیم داستانی
دربارۀ معصوم(ع) بنویسیم، پرداختن به شخصیتهای حاشیهای و کمرنگ کردن حضور
معصوم(ع) در فیلمنامه، به عنوان یک تکنیک برای جذابیت و تأثیرگذاری در نظر گرفته
میشود؛ به عنوان نمونه، در فیلم «روز واقعه» بدون اینکه امام حسین(ع) نشان داده
شود، با غیبت فیزیکی امام، حضور حقیقی و معنوی ایشان احساس میشود.
6. رجوع به آینده
این یکی از مکررترین شگردهای روایتی
تعزیه به شمار میآید. رجوع به آینده به عملکرد روایت در زمان بازمیگردد و پدیدهای
آشناست. بیان روایت در زمان حال، به دلیلی متوقف میشود تا در آینده توصیف شود یا
به نمایش درآید. شایعترین دلیل برای این توقف در تعزیهها همانا رسیدن به موقعیتی
است در زمان حال که به نوعی با یکی از موقعیتهای کربلا اینهمانی ایجاد میکند.
در «تعزیۀ عمرو بن عبدود» زمانی که
مسلمانان مشغول کندن خندق هستند، جبرئیل به یاد جنگ نابرابری میافتد که در آینده
اتفاق خواهد افتاد: جنگ امام حسین(ع) و سربازان شمر.
نمونۀ دیگر «مجلس درویش بیابانی و
موسی(ع)» است که رجوع به آینده بهانهای است برای اصلاح حال. حضرت موسی(ع) با
نمایش وقایع کربلا از میان دو انگشتش در آیندهای دور، درویش بیابانی سستایمان را
بار دیگر به راه خداوند هدایت میکند:
بیابانی (با موسی):
«ای کلیم حـق! بفرما این چه دشت
پربلاست
این شهیدان کیستند و این زمین آیا
کجاست؟»
موسی (با بیابانی):
«ای قلندر! این زمین کربلای پربلاست
ایـن زمین مقتـل اولاد شـاه اولیـاست»
(خاکی، 1381، ص243)
در فیلم «وکیل مدافع شیطان»1، که به نوعی
همۀ فیلم رجوع به آینده است، از این شگرد به کاملترین شکل استفاده شده است. نمونههای
دیگری نیز وجود دارد؛ اما به دلیل استفادۀ آن در فیلمهای مختلف و عادی شدن این
شگرد، به همین اندازه بسنده میکنیم.
1. محصول 1997 به کارگردانی تیلور هاکفورد و بازی کیانو ریوز، آل پاچینو و... .
7. بازگشت به گذشته
این شکل نیز در تعزیهها بیشتر به این
کار میآید که وقایع پس از واقعۀ کربلا را به آن پیوند زند و همچنان بر این آموزه
صحه میگذارد که در هستیشناسی، تعزیۀ عاشورا نقطۀ عطف و مرکز ثقل تمامی حوادث
عالم است؛ بنابراین هر روایتی در رجوع به همین مرکز معنا مییابد و نظاممند میشود. در «تعزیۀ وفات حضرت معصومه(س)»،
خواهر امام رضا(ع) نمیداند در شهادت برادرش اشک بریزد یا در غم امام حسین(ع). در
«تعزیۀ شهادت حضرت حمزه» بازگشت به گذشته برای یادآوری است تا به مخاطب اطلاعاتی تاریخی
داده شود؛ برای نمونه، هند به یاد میآورد که چگونه عمو و برادرانش در جنگ بدر
کشته شدند.
بنابراین بازگشت به گذشته در تعزیه به
دو صورت کاربرد دارد: نخست، اتصال وقایع پس از واقعۀ کربلا به آن، به قصد انتقال
این حس که هیچ زمانی نیست که از سایۀ وقایع عاشورا بیرون باشد؛ دوم، انتقال
اطلاعات، بدین منظور که مخاطب در جریان وقایع پیشین قرار گیرد.
بازگشت به گذشته در فیلمنامهنویسی
از شگردهای پذیرفتهشده به شمار میآید؛ به عنوان مثال، در فیلم «بلوار سانست»1 (1950) درمییابیم
که جو گیلیس به قتل رسیده و این پیش از آن است که بدانیم چه کسی و چرا او را کشته
است؛ بااینهمه، ترتیب زمانی گفتن قصه، معمولاً از ساختار پرسشی فیلم جدا نیست.
فلشبک این فیلم توضیح میدهد که گیلیس چگونه مرده است.
8. شگرد آغاز و پایان
ارسطو در کهنترین نظریۀ مدون روایت،
هر طرح (Plot) را دارای
آغاز و میان و پایان میشمارد و این را یکی از اصلیترین پیششرطهای هر متن روایتی
میخواند؛ اما مجالس تعزیه از این اصل پیروی نمیکنند. آغاز بعضی از مجالس تعزیه
مطلقاً با پیشنهاد ارسطو همخوان نیست؛ بدین معنا که مجلس نه با نقطۀ شروع روایت
محوری، بلکه با داستانی فرعی و بیارتباط آغاز میشود که در اصطلاح به آن «پیشواقعه»
میگویند.
پیشواقعه یا پیشمجلس، مقدمهای
نمایشی است که قبل از اجرای مجلس یا واقعۀ اصلی به نمایش درمیآید. پیشواقعهها
تعزیهنامههایی تفننی هستند که داستانی مستقل و تمام ندارند و همیشه باید به
نمایش یک واقعه منجر شوند. آنها لزوماً حکایتی مذهبی را در بر نمیگیرند؛ بلکه بیشتر
موضوعی روزمره، تخییلی یا تاریخی دارند که در پایان، به منزلۀ نتیجه، ضرورت اجرای
تعزیۀ اصلی - یعنی نمایش مصائب و شهادت شخصیتهای اولیای مذهبی و خصوصاً ماجراهای
مربوط به کربلا و خاندان سیدالشهدا(ع) - را ایجاب میکند. از جملۀ این پیشواقعهها
میتوان به مجلس شهادت امام حسین(ع) اشاره کرد که در آن، ماجرا از حال و روز
پریشان و دل نگران پادشاه هند شروع میشود. پادشاه قیس در کمال جبروت و اقتدار است
و به همین دلیل، همراه با وزیر کاردانش همواره به ستایش خداوند و سپاس از او مشغول
است، ولی ظاهراً اشکالی در کار است. او هر شب در خواب شمایلی را میبیند و نجوایی
درونی را میشنود. این خوابهای شبانه پادشاه را برآشفته کرده است؛ پس به پیشنهاد
وزیر دانا، پیکی را به صحرای کربلا روانه میدارند. این پیشواقعه در ساختار فیلم
«روز واقعه» نیز مورد استفاده قرار گرفته است. «روز واقعه» به نوعی یک پیشواقعه
محسوب میشود؛ یعنی داستانی که وابسته به واقعۀ اصلی است و در ادامۀ سیر خود به
واقعه میانجامد. عبدالله، جوان نصرانی تازه مسلمان شدهای است که در روز عروسی
خود با راحله ندایی میشنود: «کیست که مرا یاری کند؟» او پس از چند بار شنیدن آن
صدا، منقلب شده، خود به صحرای کربلا روانه میشود.
در بعضی از مجالس تعزیه از پایانهای
نامتعارف بهره بردهاند؛ برای مثال، در «مجلس شهادت مسلم و دو طفلان»، روایت اصلی
به مسلم و شهادتش در کوفه تعلق دارد. بنابراین انتظار داریم پس از شهادت وی،
داستان پایان یابد؛ اما چنین نمیشود، بلکه روایت با کشمکشی تازه ادامه مییابد:
شهادت فرزندان مسلم و چالش میان حارث (قاتل) و همسرش. همچنین در «مجلس یوسف چاه
انداختن که شهادت امام نشان دهد» داستان حضرت یوسف(ع) و برادرانش با جزئیات نمایش
داده میشود؛ اما پایان در زمان و مکانی دیگر رخ میدهد: جبرئیل عاشورا را پیش چشم
یعقوب(ع) تصویر میکند و روایت به نمایش وقایع کربلا تعلق مییابد و مجلس در آینده
تمام میشود.
9. بیاهمیت بودن شخصیت
از منظر ارسطو، شخصیتها کاملاً سیاه
یا سفید نیستند و موقعیتها و مناسبات بین انسانها است که شخصیتهای خاکستری
انسانها را به سمت یکی از این خصلتهای سفید و سیاه سوق میدهد؛ اما در تعزیه،
شخصیتها به دلیل تیپ و نمایندۀ نوعی تفکر (خیر و شر) بودن، به صورت مطلق سیاه و
یا سفید جلوه میکنند؛ به همین دلیل اشقیا با وقوف به شخصیت منفی خود، حق را به
سپاه امام حسین(ع) میدهند و اذعان دارند که صرفاً به خاطر جاهطلبی و دنیاخواهی
به این نبرد آمدهاند. (بیضایی، 1380، ص131)
فقدان شخصیتپردازی و توجه به فرد -
به عنوان یک شخص با هویت معین - از ویژگیهای هنر شرق است. این مسئله در نقاشیهای
ایرانی نیز بهخوبی دیده میشود. پیکرهها در نقاشی ایرانی قابل بازشناسی از
یکدیگر نیستند. در نقاشی ایرانی با آدمهای یکشکل سروکار داریم. انسان در این
آثار نه در نمای نزدیک به عنوان یک فرد مجزا، بلکه در نمای دور و کلی در نسبتش با
طبیعت و جهان پیرامون دیده میشود. این انسان در هنر شرق و بهویژه ایران، پیش از
آنکه یک انسان با هویت اجتماعی و تاریخی باشد، یک نشانه است؛ چه یک پیکره در یک
نقاشی باشد، چه بازیگر در صحنۀ نمایش. اومبرتو اکو دربارۀ بازیگر می نویسد: «به
محض اینکه آدم در روی سکو در معرض نمایش قرار میگیرد، دیگر طبیعت اصلی و واقعی
خود - یعنی پیکری در میان پیکرهای واقعی - را از دست میدهد. او دیگر یک شیء در
میان اشیاء جهان نیست؛ بلکه یک وسیلۀ نشانهشناختی است. او به یک نشانه بدل شده
است.» (اکو، 1388)
در تعزیه - مانند بیشتر نمایشهای
آیینی - انسان با فردیت خود مطرح نمیشود. اصلاً اهمیتی ندارد که ریزهکاریهای
شخصیتی قهرمان یا ضدقهرمان چیست و چه حالات روحی و روانیای دارد. در تعزیه، انسان
از جهت لایههای شخصیتیاش مورد نظر قرار نمیگیرد؛ در تعزیه انسانِ نمونهای مطرح
است؛ یعنی انسانی مثالین با ویژگیهایی که میتواند از نگاه کیهانشناسانه در
نسبتش با عالم تعریف شود. شبیه شمر نمایندۀ تمامی اشقیاست و شبیه امام نمایندۀ
تمام اولیا. (ثمینی، 1386، ص106)
به جهت واقعگرایی ذاتی هنر هفتم،
انتقال ویژگی بالا به فیلمنامهنویسی دشوار مینماید؛ بااینهمه، چند مثال در دست
داریم: در «طعم گیلاس»، ما حتی نام شخصیت اصلی را بهدرستی نمیدانیم؛ نمیدانیم
که او چه عواطفی دارد؛ ویژگیهای فردیاش چیست؛ آیا ازدواج کرده؟ آیا متارکه کرده؟
آیا ورشکسته است؟ آیا فرزندی دارد؟ و... . آنچه از این شخصیت میبینیم، تنها تأکید
بر یک ویژگی کلی و کیهانشناسانۀ است. او میخواهد انتهای زندگیاش را اعلام کند؛
دغدغۀ او یا دستکم آنچه ما از دغدغۀ او میبینیم، تنها مرگ و زندگی است؛ درست
همانگونه که در تعزیه تمام دغدغۀ اولیا و اشقیا مبارزۀ حقیقت با ظلم و شر است.
حتی آدمهایی که در طی مسیر به قهرمان «طعم گیلاس» میپیوندند نیز شکل نمونهای مییابند
و با دغدغههای فرافردی خود مطرح میشوند؛ پس در پایان فیلم، مخاطب در شخصیتپردازی
آدمها غرق نشده، بلکه پیش از آن با جدال اصلی فیلم - یعنی مرگ و زندگی - درگیر
شده است.
برای استفاده از این خصیصۀ تعزیه در
سینما، راههای دیگری هم هست؛ برای نمونه، میتوان دربارۀ انواع نما (کلوزآپ یا
نمای نزدیک و لانگ شات یا نمای دور و...) سخن گفت و دید که چگونه نماهای نزدیک، ما
را با ویژگیهای شخصیتی فرد بیش از نماهای دور درگیر میسازند. در نمای دور، انسان
نه به عنوان یک فرد مجزا، بلکه در نسبتش با طبیعت و جهان پیرامون دیده میشود. لانگ شات پایانی «زیر درختان زیتون»
حاوی چنین کارکردی است.
10. بداههسازی
گاهی شخصیتها در نمایش سنتی تعزیه،
نه بر هدایت تعزیهگردان، بلکه به دلیل شور و عشق و باوری که نسبت به واقعۀ کربلا
و امام حسین(ع) دارند، اظهاراتی میکنند که آن اظهارات، جلوتر از خط گفتوگونویسی
است.
در شکل اجرایی فیلمنامههایی که
ساختار مدرن دارند، کارگردان بازیگر را مجبور نمیکند تا متن دیالوگها را عیناً
تکرار کند؛ یعنی بازیگر، خود، بنا بر شرایط اجرا، عبارات و کلمات و اصطلاحاتی را
فیالبداهه به کار میبرد و گسترش میدهد. تعزیه این ظرفیت را دارد که در صورت
لزوم، به بازیگرها فرصت بدهد تا بیرون از قواعد تئاتری، خودشان هم میزانسنی داشته
باشند و حرفی بزنند یا تعزیهخوانی که گلویش خشک شده، وسط نغمهاش آب بخورد؛ یعنی
یک اکت نمایشی مستقل خود را - جلوتر از داستان و جلوتر از آن چیزی که تعزیهگردان
به او گفته است - دارد. در تعزیه نوعی سیالیت در اشکال بازیگری میبینیم که میتوان
آن را در اشکال بازیگری مدرن و یا در اجراهای نمایشی مدرن هم دنبال کرد. بازیگران
از کلیت کار سرپیچی نمیکنند؛ اما گاهی به خاطر مشارکت تماشاگر، به حسب اقتضای
داستان، خودشان هم جملاتی را میافزایند. این شگرد بیشتر در تولید متجلی میشود و
به مشارکت بیشتر گروه بازیگران در کیفیت فیلم و تصنعی نشدن گفتوگوها میانجامد.
فیلمسازانی مانند کیارستمی، کیانوش عیاری و... از این شیوه بهخوبی استفاده میکنند.
کیارستمی از جمله فیلمسازانی است که نه تنها با فیلمنامه و دکوپاژ از پیش تعیین
شدهای سر صحنه نمیرود، بلکه بازیگران را هم بهطور بداهه در میانۀ کار انتخاب میکند
و گفتوگوها و نقش آنان را هم بهتدریج و به شکلی بداههگونه از طریق ترکیبی از
طرح اولیۀ ذهنیاش و خصوصیات شخصی خود نابازیگران خلق میکند.
11. فاصلهگذاری
نقشی که هر تعزیهخوان بازی میکند،
نقش یک انسان معمولی از نوع خودش نیست، بلکه پیامبران، امامان و شخصیتهایی فوق
انسانی با فضایلی فوق بشری هستند. در نظر تماشاگر و خود بازیگر، میان این اشخاص و
تعزیهخوان فاصلهای عظیم و قابل ملاحظه وجود دارد. هیچ بازیگری - حتی ماهرترین
هنرپیشه - نمیتواند
این فاصله را، که جزء جداییناپذیر تصور تماشاگران تعزیه از امام حسین(ع) است، از
میان بردارد.
تعزیهخوان حتی به خود اجازه نمیدهد
که در کنار امام باشد و از نظر او، این عمل کفر به حساب میآید. در بازی کردنِ نقش
اشقیا نیز وضع چنین است. فاصلۀ میان بازیگر و فرد شقی صریح و اجتنابناپذیر است؛ پس هر
گونه میل و کشش برای بازی کردن نقش آن شقی بیاثر میشود و همچنین رفتار یزید و
شمر در حق امام چندان غیرانسانی و باورنکردنی است که به هیئت عجایب مخلوقات درآمدهاند؛
بدینسان مجسم ساختن آنان به صورت واقعی برای هر کسی غیرممکن است؛ بنابراین تنها
آرزویی که هر تعزیهخوان شیعهمذهب دارد و اصولاً قادر به انجام دادن آن است، بازی
کردن نقش حضرت حسین(ع)، حضرت علی(ع) و ذکر شخصیتهای آنان و آرزوی زنده بودن ایشان
است و لاغیر. (چلکووسکی، 1384)
از دیگر نمونههای فاصلهگذاری در
تعزیه میتوان موارد زیر را برشمرد: خواندن تعزیهخوان از روی نسخه ضمن اجرا؛ دخالت تعزیهگردان و
دیگر افراد غیربازیگر در اجرا و همچنین آمدوشدهای ناگهانی شماری از مردم بر صحنه؛
چای و شربت نوشیدن بازیگران، آن هم درست در حال نمایش دادن مجلسی که در آن همۀ
قهرمانان از فرط عطش لهله میزنند؛ بازی یک مرد در نقش حضرت زینب(س) و گریۀ شمر
به حال امام.
در نگارش فیلمنامه برای نزدیک شدن
هرچه بیشتر با مخاطب از شگرد فاصلهگذاری استفاده میشود؛ برای نمونه، وقتی علیرضا
داوودنژاد در روایت قصۀ شلوغ و پر از شخصیت «کلاس هنرپیشگی»، گاهبهگاه جلوی
دوربین حضور مییابد تا شخصیتها را معرفی کند، بهسادگی از تکنیک فاصلهگذاری
برای شکستن قالب قصهگو و راوی فیلم استفاده کرده است. او مکرراً به تماشاگر
یادآوری میکند که آنچه در حال تماشایش است، واقعی نیست، بلکه یک فیلم یا «سینما»ست. حرفهای رو به دوربین
بازیگران هم دربارۀ سینما به همین تکنیک کمک میکند. شگرد فاصلهگذاری در این فیلم
به تماشاگر اجازه میدهد تا به مجموعهای از مسائل فکر کند که مهمترینش، دلیل
دعوای بین شخصیتها بر سر پول است و عواقبی که به همراه دارد؛ از جمله ناتوانی
بزرگ خانواده در راه رفتن و حرف زدن. اگر شگرد فاصلهگذاری کارکردی غیر از این نمیداشت،
شاید نمیتوانستیم فیلمنامۀ «کلاس هنرپیشگی» را در بیان مضمون و موضوع خود موفق
بدانیم.
12. اهمیت فضای خالی
از ویژگیهای زیباشناختی هنر سنتی
ایران وجود فضاهای خالی است. فضاهای خالی در میان فیگورهای گیاهی و حیوانی نقوش،
در فواصل فضاهای معماری و در طرح بسیاری از گلیمها، قالیها و بهویژه گبهها
دیده میشود. دکتر سیدحسین نصر فضاهای خالی در هنر اسلامی را با اصل توحید برابر
میداند: «کاربرد
فضای خالی در هنر اسلامی یکی از مهمترین ثمرات مستقیم اصل متافیزیکی توحید در هنر
است (که البته تنها نتیجۀ این اصل هم نیست)، چون تقریباً تمام جنبههای مختلف هنر
اسلامی، به نحوی از انحا با این اصل و شاخههای آن در جهان کثرت ارتباط دارد.»
(نصر، 1375، ص179)
در تعزیه هیچگاه با صحنههای مجلل و
وسایل عظیم و بازیگران ستاره روبهرو نمیشویم. تعزیه هنر فقر است؛ شاید به این
دلیل که در عرفان دینی ما فقر و فنا جایگاهی ویژه دارند. در تعزیه، همه چیز با هیچ
و پوچ ساخته میشود. یک کاسه آب نمایانگر فرات است و یک دور گرد صحنه چرخیدن، نشان
سفری طولانی.
به سبب واقعنمایی ذاتی سینما، بهدشواری
میتوان از فقر تعزیه در سینما استفاده کرد؛ به عنوان مثال، نمایش یک رودخانه در
میانۀ فیلم تنها با کاسهای آب، یا ممکن نیست و یا نیازمند جسارتی عمیق در سازندۀ
اثر است؛ بااینهمه بیچیزی نمایش تعزیه به اشکال دیگری میتواند در فیلمنامه
نمود یابد و حسی عرفانی به مخاطب منتقل کند. معروف است که مدل سینمای کیارستمی مدل
سینمای کمخرج و ساده است؛ گونهای با هیچ و پوچ فیلم ساختن. این فقر در سینمای
کیارستمی برداشتی خودآگاه از تعزیه نیست؛ اما بههرحال به علت تشابه غاییاش، میتواند
در تماشاگر حسی عارفانه بیافریند. از امتیازات این شگرد بهکارگیری تخیل مخاطب
است؛ چرا که مخاطب به تمامی واقعه دسترسی ندارد و با بهکارگیری تخیل خود بقیۀ
تصویر را در ذهن خویش بازسازی میکند.
13. درهمریزی زمانی، مکانی
آندرزیج ویرث مینویسد: هیچ زمان
نمایشی در تعزیه وجود ندارد. در اجرای تعزیه، گذشته، حال و آینده بهطور همزمان
جریان مییابند. مکان نیز منحصر به جای خاصی نیست، بلکه تمامی جاها بهطور همزمان
بر صحنه نمایش داده میشوند. (چلکووسکی، 1384، ص59)
زمان و مکان بیش از هر عنصر دیگری در
سینما رنگ واقعیت به خود میگیرند؛ اما بااینهمه، در چند اثر میتوان این بیزمانی
و بیمکانی را به شکلی هنرمندانه کشف کرد. غالب آثار بیضایی بهطور خودآگاه این
نکته را از تعزیه دریافته و به کار گرفتهاند. در «غریبه و مه»1 (1353) مکان
لامکان است و زمان اساطیری. در «مسافران» نیز زمان و مکان درهم میریزند. در یک
صبح تا غروب وقایع یک سال اتفاق میافتند و گذشته و حال و حتی آیندۀ شخصیتها
بازسازی میشوند. همچنین در مکان محدود خانه، عروسی به عزا بدل میشود. در واقع
مکان و خانه این قابلیت را دارند که با تغییر چند عنصر کوچک، تغییر کارکرد بدهند؛
به این ترتیب، در پایان «مسافران»،
احساس میکنیم از یک مراسم آیینی به در آمدهایم که در بطنش معانی واقعی زمان و
مکان در هم میریزد.
«خیال میکنم تعزیه نهایت همینگونه
است که فاصلههای زمان و مکان را از میان برمیدارد. در «باشو غریبۀ کوچک» صحنههایی
وجود دارد که مکان و زمان در هم میریزد. صحنهای که ناییجان بر کف سبز حیاط خانهاش
نردبانی را میکشد و باشو آنسوتر مادر و پدر و خواهرش را در ریگزار جنوب میبیند
و خودش را میان آنها، زمانی که خانوادهای بودند و از کنار ناییجان میگذرند که
نردبانی را در ریگزار میکشد. این صحنه یکی از نمونههای جدل ذهنی باشو با خودش در
تطبیق دادن دو مادر هم هست؛ همچنین صحنۀ دیگری که در آن نایی جان در خانهاش نامه
را میگوید و باشو مینویسد و در زمینۀ آنها فضای سبز و برنجزار زرد اندکاندک جا
میدهد به خاطرۀ دوری از جنگ جنوب. در اینجا دو واقعیت جدا در دو مکان و زمان جدا،
با هم و یکجا در یک قاب نشان داده میشود. درعینحال هم نامه نوشتن را میبینیم،
هم راهی را که آن نامه باید برود. باشو تشت میزند و نایی بهجای مادر به رسم آیین
جنوبی، زار را از تن به در میکند. در جایی دیگر این تکنیک در «چریکۀ تارا»2 با حضور
مرد تاریخی در زمان حال مورد استفاده قرار میگیرد.» (قوکاسیان، 1378، ص234)
1. با بازی پروانه معصومی،
خسرو شجاعزاده، مجید مظفری، علی ژکان و...
.
2. ساخت سال 1357 با بازی سوسن تسلیمی، رضا بابک، منوچهر فرید، رضا فیاضی
و...
.
14. گفتوگو
از آنجا که به خواندن گفتوگوی
شاعرانه عادت نداریم، بسیاری از قابلیتهای نمایشی آن را نادیده میگیریم. گفتوگوی
نثر با همۀ پیچیدگی نهفتهاش اساساً روندی مستقیم و رو به جلو دارد؛ اما شعر
همواره از درون خویش تداعیهایی را ایجاد میکند و تجربهای است که الگوی صورت و
معنای خود را حادتر و غنیتر میکند؛ بهعلاوه گفتوگوی نثر اساساً طرح داستانی،
شخصیت و ایده را آشکار میکند؛ حال آنکه در فیلمنامههای شاعرانه لذت مضاعفی در
گفتوگو به مثابه ادبیات حس میشود.
گفتوگو در تعزیه «موزون و مقفی» است
و دو نقش عمده بر عهده دارد:
الف) یکی از وظایف موزون و مقفی بودن
زبان تعزیه آن است که بعد حماسی، تاریخی و غیرمعاصر حادثه و واقعه حفظ شود و به
یاد میآورد که آنچه میبینم، با ما فاصلۀ زمانی - و احیاناً مکانی- دارد.
ب) زبان تعزیه با وجود ایجاد بعد
زمانی، از چنان گویایی و رسایی برخوردار است که با انسان معاصر نیز ارتباط و پیوند
برقرار میکند؛ زیرا الکن نیست؛ بیهوده مغلق نمیگوید و دارای تعقیدهای تصنعی هم
نیست. با نگاهی به نمایشها و فیلمهای تاریخی و حماسی، که از داشتن زبان و گفتوگویی
گویا و معقول عاجزند، درمییابیم که بیشتر آنها یا از فرط مغلقگویی، الکن هستند
یا از حدت معاصرگویی، ناشیانه و کودکانه به نظر میرسند. الیوت میگوید: «زبان نمایشی قبل از آنکه فهم شود،
رابطه برقرار میکند.» (براهیمی، 1384) این سخن الیوت در کاملترین شکل در گفتوگوهای تعزیه وجود دارد
که باید در جای خود به آن پرداخته شود.
نتیجهگیری
نمایش سنتی تعزیه، به عنوان یک نظام
نمایشی، ارزشها و ظرفیتهایی دارد که میتواند پاسخگوی بخشی از نیازهای نمایشی
ما باشد و درامی است باهویت، در فرهنگ و سنتهای خودی، در مقابله با ارزشهای
فرهنگ بیگانه؛ آنچنانکه بهرام بیضایی به صورت خودآگاه و عباس کیارستمی به صورت
ناخودآگاه در زبان سینمایی خودشان، از اشکال اجرایی تعزیه بهره بردهاند.
فهرست منابع:
الف) کتابها
زیر فصل ها
بیضایی، بهرام؛ نمایش در ایران؛
تهران: روشنگران و مطالعات زنان؛ 1380.
ثمینی، نغمه؛ «نظامهای روایتی در
متون تعزیه»؛ مجموعه مقالات نمایش؛ تهران: فرهنگستان هنر؛ 1386؛ ص106.
چلکووسکی، پیتر جی؛ تعزیه: آیین و
نمایش در ایران؛ ترجمۀ داوود حاتمی؛ تهران: سمت؛ 1384.
خاکی، محمدرضا؛ تعزیهنامههای
کتابخانۀ ملک؛ جلد 1؛ تهران: موسسۀ فرهنگی گسترش هنر؛ 1381.
رحیمی، محمدعلی و آرمین رهبین؛ ریشههای
نمایش در آیینهای ایران باستان؛ جلد 1؛ تهران: اهورا؛ 1383.
روانجو، مجید؛ بیان نظری، قواعد بصری؛
تهران: افراز؛ 1389.
ستاری، جلال؛ پردههای بازی؛ تهران:
میترا؛ 1379.
سقائیان، حامد؛ قراردادهای نمایشی در
تئاتر سنتی ایران؛ پایاننامۀ دورۀ کارشناسی ارشد نام رشتۀ تحصیلی؛ تهران: دانشکدۀ
هنر و معماری دانشگاه تربیت مدرس؛ 1377.
شهیدی، عنایتالله؛ پژوهشی در تعزیه و
تعزیهخوانی - از آغاز تا پایان دورۀ قاجار در تهران؛ تهران: دفتر پژوهشهای
فرهنگی با همکاری کمیسیون ملی یونسکو در ایران؛ 1380.
صالحی راد، حسن؛ مجالس تعزیه؛ تهران:
سروش؛ 1380.
عزیزی، محمود؛ ترسا دختر مسیحی (بررسی
دیدگاه برخی از نظریهپردازان معاصر تئاتر در مقایسه با تعزیه)؛ تهران: فرهنگستان
هنر؛ 1387.
قوکاسیان، زاون؛ گفتوگو با بهرام
بیضایی؛ تهران: آگاه؛ 1378.
لهمن، هانس تیس؛ تئاتر پسادراماتیک؛
ترجمۀ نادعلی همدانی؛ تهران: قطره؛ 1383.
مککی، رابرت؛ داستان؛ ترجمۀ محمد
گذرآبادی؛ تهران: هرمس؛ 1382.
نصر، حسین؛ هنر و معنویت اسلامی؛
ترجمۀ رحیم قاسمیان؛ تهران: دفتر مطالعات دینی هنر؛ 1375.
نظرزاده، رسول؛ تنپوشی از آینه؛
تهران: روشنگران و مطالعات زنان؛ 1384.
همایونی، صادق؛ تعزیه در ایران؛
شیراز: نوید شیراز؛ 1380.
هولتن، اورلی؛ مقدمه بر تئاتر آیینه
طبیعت؛ ترجمۀ محبوبه مهاجر؛ تهران: سروش؛ 1384.
یاری، منوچهر؛ «سنتهای نمایش ملی»؛
مجموعه مقالات جشنوارۀ نمایشهای سنتی؛ تهران: نمایش؛ 1376.
ب) مجلات
اسماعیلی، حسین؛ «درآمدی بر نمونهشناسی
تعزیه»؛ سینما تئاتر؛ شماره 9؛ 1375.
اکو، امبرتو؛ «نشانهشناسی اجرای
نمایش»؛ ترجمۀ فرخزاد زند؛ نمایش؛ شماره 34-35؛ 1388.
؛ «زبان نمایشی»؛ کتاب ماه هنر؛ شماره 85 و 86؛ 1384.
کیارستمی، عباس؛ «گفتوگوی جف اندرو
با عباس کیارستمی»؛ ترجمۀ بهروز سلطانزاده؛ سینما و ادبیات؛ 1385.
بررسی اَشکال اجرایی تعزیه و ظرفیتهای آن در نگارش فیلمنامه
حمید تلخابی
منبع:
http://pajuhesh.irc.ir
- شناسنامه
- فصلنامهتخصصی ادبیات نمایشی سال سوم، شماره هفتم، کد: 1986، بهار 1393 صاحب امتیاز: مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما مدیر مسئول: دکتر علیاصغر غلامرضایی سردبیر: ابوالقاسم اسدیزاده جانشین سردبیر: علی فرقانی مدیر هنری: هادی معزی ویراستار: صادق زینی وند لیتوگرافی و چاپ: زلال کوثر بها: 65000 ریال نشانی: قم، بلوار امین، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما ص.پ: 3133 ـ 37185 ـ تلفن: 2915511 ـ 0251، نمابر: 2915510 تهران، جام جم، ساختمان شهید رهبر، طبقه زیرزمین، تلفن: 22014738، نمابر: 22164997 دفتر خراسان: مشهد ـ خیابان امام خمینی رحمه الله ، انتهای باغ ملی، ساختمان صبا، طبقه سوم تلفن: 2215108 ـ 0511 نمابر: 2215106
www. irc.ir
- چکیده
- پرداختن به مسأله ادبیات نمایشی دینی همواره یکی از دغدغه های رسانه تلویزیون، سینما و تأتر بوده است و به عنوان متون زیربنایی یکی از پایه های اساسی هنر صدا و تصویر محسوب میشود. این موضوع چه در عرصه سیاستگذاری رسانه ای و فرهنگی و چه در عرصه تولید ادبیات نمایشی یکی از محوریترین و حساسیت برانگیزترین فعالیتها، پس از پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون قلمداد شده و به جهت اهمیت فرهنگی همواره مورد توجه فعالان و سیاستگذاران بوده است. لذا پرداختن به این موضوع در راستای تولید اندیشه دینی یکی از اصولیترین محورهای نظام اسلامی است که تا رسیدن به نقطۀ مطلوب گامهای بسیار و بلندی را طلب میکند. در این راستا، پنجمین شماره فصلنامه تخصصی «تصویرنامه» به همت مدیریت پژوهش و نگارش فیلم نامه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما منتشر شد. عناوین مقاله ها و گفتگو های این شماره عبارتند از: -در طلب تئوری برای سینمای دینی -مروری بر سی سال سینمای دینی بخش سوم: دهه هشتاد و نود -بررسی اَشکال اجرایی تعزیه و ظرفیت های آن در نگارش فیلم نامه -اکسپرسیونیسم و شهود عرفانی -ظرفیت های نمایشی قضاوت های حضرت علی(ع) با تأکید بر نمایشهای رادیویی
مقدمه
این نمایش از بزرگترین و درعینحال، از کهنترین گونههای نمایشی در ایران است و اولین نمایشی است که متن آن ابزاری برای اجرای نمایش میباشد تا برای تقویت و پروراندن موضوع وقایع کربلا از آنها استفاده کند؛ با وجود این، متن تعزیه را یک قطعۀ ادبیات نمایشی به حساب نمیآورند و سطح آن را نسبت به ادبیات نمایشی نازل میدانند. اتفاقاً این موضوع بیانگر آن است که «تعزیه قبل از آنکه متکی به متن باشد، متکی به شیوۀ اجراست». (عزیزی، 1387، ص111) اشکال اجرایی تعزیه، که به خاطر قدمت حضور آن در فرهنگ ایرانی، از سوی مخاطبان پذیرفته شده و آشنا است، در پیوستگی منظم و هماهنگ، به عنوان پدیدهای هنری - آئینی و جذاب، موضوعیت و عینیت پیدا میکند.
از سوی دیگر، «مبنا و معیار اصالت فیلمنامه از برخی مختصههای فراروایتی منتج میگردند. این مختصهها، که در هر دوره و شرایط زیستی از دل سنتهای نوشتاری و سبکهای تثبیتشده سر برمیآورند، به منزلۀ تغییردهندههایی، زبان - در زمینۀ قواعد نحوی و کارکردهای بیانی - و سبکهای اجرایی پیشین را به شکل محسوسی به چالش میکشانند تا سرانجام مبدع طرزهای نگارشی و فرایندهای دراماتیکی بیسابقهای باشند.» (روانجو، 1389، ص14) بنابراین «درجۀ اصالت و ارزشهای تمایزگر فیلمنامه، در نوآوریهای سبکشناسانۀ نوشتار و میزانسن نهفته است؛ حتی اگر داستانی تکراری با شخصیتها و موقعیتهای آشنا دستمایۀ ساختار روایتی یک فیلمنامۀ متوسط باشد، بازهم میتوان امیدوار بود که نوآوری در طرز نگارش و در روشهای میزانسن آن و نیز شیوۀ تولید فیلم، میتواند از طرفی، به افزایش اهمیت فیلمنامه در روند تولید بینجامد و از طرف دیگر، تا حد قابل توجهی به جلب احساسات و برانگیختگی قوۀ ادراک مخاطب منجر گردد.» (روانجو، 1389، ص15) بنابراین مهم نیست روایت فیلمنامه از خاستگاههای هنری تثبیتشدهای، مانند رمان و نمایشنامه و شعر برخوردار باشد یا برگرفته از ذخیرههای فرهنگ شفاهی، اتفاقهای دیداری و نمایشهای سنتی، بلکه مهم این است که بتوان این اشکال روایی را با در نظر گرفتن قابلیتهای بصریشان، به بیان تصویری سینما تبدیل کرد.
در این نوشته روایت فیلمنامه از خاستگاه نمایش تعزیه را بررسی میکنیم تا مشخص شود که چه اندازه میتوان اشکال اجرایی تعزیه را - با در نظر گرفتن قابلیتهای بصریشان - به عنوان شگردهایی در نگارش فیلمنامه به کار برد؛ به عبارت دیگر، با وقوف به این مطلب که نمایش سنتی تعزیه، یکی از تجارب اسلامی - ایرانی محسوب میشود، آیا میتوان بخش اعتقادی تعزیه را، که مراسم یادکرد شهادت امام حسین(ع) و همچنین کل جوهرۀ اندیشه و عواطف مربوط به حیات، مرگ، خدا و انسانهای همنوع را در بر میگیرد، کنار گذاشت و از باقی عناصر، پیشنهادی اجرایی برای نگارش فیلمنامه به دست آورد؟
نمایش تعزیه در چند دهۀ اخیر مورد توجه پژوهشگران و نظریهپردازان تئاتر قرار گرفته؛ اما بهندرت از بند تاریخنگاریها و مطالعات تقویمی رها شده است؛ درحالیکه بستر مناسبی برای روشهای مطالعاتی نوین به شمار میرود. این واقعیت را باید در نظر داشت که یا تعزیه کارکردهای اجتماعی و هنری خود را از دست داده است و باید به کتابهای تاریخ سپرده شود، یا باید خطر کرد و پیوند روشهای مطالعاتی نوین با آن را پذیرفت. اگر تعزیه قابلیت و ارزشی داشته باشد، در این بررسیها رخ خواهد نمود و میتواند به کار امروز نیز بیاید. موضوع این پژوهش، یکی از این روشهای مطالعاتی نوین است که امروزه بهشدت به آن نیاز داریم؛ زیرا در طول این سالها یکی از اساسیترین و مهمترین دغدغههای ما در زمینۀ فیلمنامه در سینما و تلویزیون، رسیدن به یک قالب دینی و بومی بوده است؛ بنابراین به دلیل اهمیت موضوع تعزیه در فرهنگ ما و فیلمنامه در سینما و تلویزیون، انتظار میرود که این موضوعات با یکدیگر و از زوایای جدید مورد بررسی قرار بگیرند و درست یا نادرست بودن بعضی از روشها و مسائل آنها مشخص شود. ر