نقــد رســــانــه

باز مهندسی افکار عمومی در باز نشر اخبار رسانه ای

نقــد رســــانــه

باز مهندسی افکار عمومی در باز نشر اخبار رسانه ای

در مهندسی افکار عمومی،
علاوه بر تنوع رسانه ها،
هم افزایی
در اقناع مخاطبِ هوشمند نیز،
لازم است.

کلمات کلیدی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
نگاهی به یکی از قدیمی ترین مناقشات علمی

جریان شناسی مخالفان فلسفه

آزاد اندیشی علمای شیعی باعث شده است تا یک نگاه واحد نسبت به بسیاری از موضوعات علمی از جمله فلسفه و عرفان وجود نداشته باشد. مخالفت و موافقت با فلسفه و عرفان و نحله های مختلف در میان این دو دسته همواره یکی از مهم ترین مباحثات علمی بوده است. متن زیر به جریان شناسی مخالفان و موافقان فلسفه و عرفان می پردازد.

دیدبان: مواجهه علما و اندیشمندان اسلامی با مسأله فلسفه و عرفان بسیار متفاوت است. به عبارتی نمی توان علما را در این موضوع در یک طیف قرار داد.  از طرفی برخی علما  فلسفه و عرفان را در حد کفر پائین می آورند و فلاسفه و عرفا را کافر می دانند تا افرادی که کمی معتدل تر از گروه قبل قائل به کفر فلسفه و عرفان هستند؛ اما قائل به این هستند که خود فلاسفه و عرفا کافر نیستند. چون کفرآمیز بودن یک قول موجب کافر شدن قائل آن سخن نمی شود. و این عده از علما اعتقادشان این است که فلاسفه و عرفا خودشان متوجه کفر بودن سخنان خویش نیستند؛ بهمین خاطر کافر نیستند. در طرف دیگر این طیف نیز علمائی قرار دارند که به شدت از فلسفه و عرفان دفاع می کنند و حتی مدعی هستند که بدون فلسفه و عرفان تعداد زیادی از آیات و روایات فهم نمی شود و انسان بدون فلسفه و عرفان از فهم عمیق و حقیقت دین عاجز است. ما در این نوشتار قصد داریم بصورت مختصر به جریان شناسی موافقان و مخالفان فلسفه در حدود یک قرن اخیر بپردازیم.

اولین محل نزاع؛ نحوه ورود فلسفه به جهان اسلام

در زمان بنی عباس با تأسیس یک کتابخانه بزرگ به نام «بیت الحکمه» شروع به ترجمه آثار علمی و فلسفی از غیر مسلمانان شد. همین عامل باعث مخالفت عده ای با فلسفه شده است. چون در نظر این عده هدف از تأسیس «بیت الحکمه» بستن در خانه اهل البیت(ع) بود و اینکه کاری کنند که مردم به اهل البیت(ع) رجوع نکنند در مسائل علمی و عقدیتی خویش. همچنین می گویند فلسفه منشأء آن یونان بوده که افرادی کافر و مشرک این فلسفه را ابداع کرده اند؛ پس معلوم است که این فلسفه با دین نمی سازد چون فلسفه الحادی است.

حتی برخی از بزرگان فلسفه نیز به این امر اعتراف کرده اند. برای مثال علامه طباطبائی(ره) می فرماید: «در عین حال، حکومت‏هاى معاصر با ائمه هدى نظر به این‏که از آن حضرات دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن، براى کوبیدن آن حضرات علیهم السلام و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره‏مندى از علومشان استفاده مى‏کردند، مى‏توان گفت که ترجمه الهیات و به منظور بستن در خانه اهل‏بیت علیهم السلام بوده است.»[1]

همچنین آیت الله مصباح نیز می فرماید: «عامل مهم دیگری که در راه رشد فرهنگ اسلامی به کار آمد عامل سیاسی بود: دستگاههای ستمگر بنی امیه و بنی عباس که به ناحق، مسند حکومت اسلامی را اشغال کرده بودند به شدت، احساس نیاز به پایگاهی مردمی در میان مسلمانان می‏کردند، و در حالی که اهل بیت پیامبر ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ یعنی همان اولیای به حق مردم، معدن علم و خزانه‏دار وحی الهی بودند، دستگاههای حاکم برای جلب افراد، وسیله‏ای جز تهدید و تطمیع در اختیار نداشتند. از این رو کوشیدند تا با تشویق دانشمندان و جمع‏آوری صاحب نظران، به دستگاه خویش رونقی بخشند و با استفاده از علوم یونانیان و رومیان و ایرانیان در برابر پیشوایان اهل بیت علیهم السلام دکانی بگشایند.

بدین ترتیب، افکار مختلف فلسفی و انواع دانشها و فنون با انگیزه‏های گوناگون و به وسیله‌ی دوست و دشمن، وارد محیط اسلامی گردید و مسلمانان به کاوش و پژوهش و اقتباس و نقد آنها پرداختند و چهره‏های درخشانی در عالم علم و فلسفه در محیط اسلامی رخ نمودند و هر کدام با تلاشهای پی‏گیر خود شاخه‏ای از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامی را بارور ساختند.»[2]


بزرگ ترین مخالف فلسفه، جریان «مکتب تفکیک»

جریان مخالفان فلسفه در تاریخ معاصر با مرحوم میرزا مهدی اصفهانی(1365-1303ق) شروع می شود. دو اثر معروف ایشان «ابواب الهدی» و «مصباح الهدی» در این زمینه می باشد. عنوان «مکتب تفکیک» اولین بار توسط محمد رضا حکیمی در نشریه کیهان فرهنگی شماره 12 که در اسفند 71 به چاپ رسید؛ به این جریان اطلاق شد.[7]

این تفکر بیشتر در خراسان امروزی رشد و نمو پیدا کرد. از همین رو بجز نام «مکتب تفکیک» به این جریان «مکتب معارفی خراسان» نیز گفته می شود.

شخصیت های معاصری که در نشو و نمو این تفکر نقش داشتند عبارتند از: سیدموسی زرآبادی(1353-1294ق)، میرزا مهدی غروی اصفهانی، شیخ علی اکبر الهیان تنکابنی(1380-1305ق)، شیخ مجتبی قزوینی(1386-1318ق)، شیخ میرزاهاشم مدرس قزوینی(1339-1270ش)، سید ابوالحسن حافظیان(1360-1282ش)، میرزاجواد تهرانی(وفات 1368ش) و ... .

میراز مهدی اصفهانی

میراز مهدی اصفهانی طبق نقل خودش و شاگردانش، پس از آنکه فقه و اصول را در محضر اساتید گذراند و وارد وادی فلسفه و عرفان شد و در فلسفه و عرفان نیز پیش رفت؛ اما همچنان دلش آرام و قرار نداشت تا راهی مسجد سهله می شود و در آنجا به امام زمان(عج) متوسل می شود تا آنجائیکه سرانجام کاغذی به دست او می رسد که به زعم او از جانب امام(عج) بوده است که روی آن نوشته شده بود: «طلب المعارف من غیر طریقنا مساوق لإنکارنا» یعنی «طلب معارف از طریقی غیر از طریق ما [اهل البیت(ع)] مساوی است با انکار ما.» و از اینجاست که دل میراز آرام می گیرد و به این نکته می رسد که فلسفه و عرفان تماماً باطل است و برای کسب معارف باید رفت سراغ اهل البیت(ع) و از آیات و روایات بهره جست و از اینجا مخالف فلسفه و عرفان می شود.

اما علامه تهرانی(ره) در مورد میرزا مهدی اصفانی نظر دیگری دارد. ایشان در مکتوبات خطی خویش می نویسد: «آقا میرزا مهدی اصفهانی از شاگردان مرحوم آقا میرزا محمد حسین نائینی است ، در فقه و اصول ؛ و کمی نزد آقا سید احمد طهرانی کربلائی به سیر و سلوک مشغول بوده و نیز نزد مرحوم آقا سید جمال الدین گلپایگانی تردد داشته است ؛ ولی در صحت این راه دچار شک و تردید سختی می شود ؛ و در روزی در وادی السلام مکاشفه ای که نتیجه اینگونه شک و تردید است برای او حاصل می شود ؛ و آن را دلیل بر بطلان معرفت می گیرد ؛ و از آنجا به بعد سخت با عرفان و حکمت به ضدیت برمی خیزد و به مشهد مقدس می آید و اینجا را محل تدریس قرار می دهد و بر این اساس مکتبی نوین ایجاد میکند.

مرحوم آقا سید جمال الدین برای حقیر نقل کردند که چند نفر از شاگردان ما دچار خطا و اشتباه شدند ؛ و چون ظرفیت سلوک را نداشتند ما به هر گونه بود آنها را روانه ی ایران نمودیم ؛ از جمله آقا میرزا مهدی اصفهانی بود که مدتی با اصرار از ما دستور می گرفت و از جمله دستورها این بود که نوافل خود را به نحو نماز جعفر طیار بخواند ؛ او در وقتی چنین حالی پیدا کرد که به هر جا نگاه می کرد سید جمال می دید ؛ و ما هرچه خواستیم به او بفهمانیم این معنای حقیقت وجود نیست ؛ بلکه ظهوری است در یکی از مجالی امکانیه و چیز مهمی نیست ، نشد ؛ و این رؤیت را دلیل بر آن می گرفت که در عالم وجود حجت خدا ، سید جمال است ؛ و پس از خارج شدن از این حال ، برای او شک و تردید پیدا شد که آیا این سیر و سلوک حق است و یا باطل ؟ و روزی که در وادی السلام رفته بوده است در مکاشفه ای می بیند که حضرت بقیة الله ارواحنا فداه کاغذی به او دادند و در پشت آن کاغذ بخط سبز نوشته است : أنا الحجة ابن الحسن . خودش این مکاشفه را تعبیر به بطلان سیر و سلوک خود نموده ؛ و از آنجا از عرفان و پیمودن راه خدا زده می شود.

آقا سید جمال الدین می فرمودند : ما اسباب حرکت او را به ایران فراهم کردیم زیرا در دماغ او خشگی پیدا شده بود ؛ و هوای گرم نجف با ریاضت هائی که انجام داده بود ، برای او خطرناک بود.»[8]

همچنین آقای سید جلال الدین آشتیانی در شماره اول مجله کیهان اندیشه(مرداد و شهرویر64) در این زمینه نقل می کند: «این مخالفت با فلسفه در مشهد ، تاریخچه ای دارد و آن برمی گردد به زمان آقا میرزا مهدی اصفهانی که شاگرد میرزا حسین نائینی بوده است . او در ابتدا می رود و همان طریقه ی آخوند ملا حسینقلی همدانی و آقا شیخ محمد بهاری و آقا سید مرتضی کشمیری را انتخاب می کند . روزه زیاد می گیرد ؛ نماز زیاد می خواند ؛ اذکار وارد شده از أئمه را انجام می دهد ، مدتی این کار را می کند.

آقای خوئی برای من نقل کرد ؛ از آقای میلانی هم شنیدم که مرحوم آقا شیخ ابوالقاسم اصفهانی که استاد آقای بروجردی رحمة الله علیه بود می گفت : مرحوم آقا میرزا حسین نائینی پنجاه دینار به من داد و گفت : ایشان را ببر ایران و معالجه اش کن ! ما آمدیم شمیران جائی گرفتیم . پس از مدتی حالش بهتر و سرانجام خوب شد . بعد می رود نزد مرحوم آقا میرزا احمد آشتیانی که شاگرد نائینی بود و با وی دوست بود و مهمان او می شود ؛ بعدها آقا میرزا احمد می گفت : شواهد الربوبیة را پیش من می خواند ؛ اما فهم مطالب فلسفی برایش از أصعب امور بود . در ابتدا چنین عقایدی را نداشت ؛ اما پس از آن که به اصفهان رفت کار به جائی رسید که از عرفان سرخورد و به جان فلسفه افتاد.»[9]

البته از قول آیت الله بهجت(ره) نیز نقل شده که ایشان فرمودند: «ایشان در اواخر عمر ، از آنچه در مورد فلسفه و فلاسفه گفته بود ، برگشته بود و این معنا برای من ثابت شده است.آقای خمینی می فرمود : [آقا میرزا مهدی] می خواست دست مرا ببوسد...»[10]

مبانی فکری میرزا مهدی اصفهانی

1- میراز مهدی اصفهانی(ره) فلسفه و اسلام را در تباین و تضاد کامل می داند. برای نمونه می گوید: «فلاسفه اسلام منهدم کننده اسلام هستند نه خادمان اسلام.»[11] یا برای مثال می گوید: «تمام دستآورهای شریعت با همه قواعد فلسفی تناقض دارد.»[12] وی هیچ وجه جامعی را میان علوم بشری و علوم الهی نمی پذیرد و حتی علوم بشری را مباین علوم الهی می داند.[13]

2- میراز مهدی بر این باور است که عقل حقیقتی نوری و خارج از انسان است.

3- ایشان اصل علیت را به طور کلی منکر است. در کتاب «مصباح الهدی» می نویسد: «لأنّ أکبر المقاییس و أحسنها قیاس البرهان و هو مؤسسة علی العلّیة و المعلولیة و هی مؤسسة علی قیاس الواجب بالممکن و النور بالظلمة و العلّیة من أصلها باطلة فأحسن الأقیسة أقبحها»[14]

آیت الله جوادی در نقد این نظریه می فرماید: «کسی که واقعاً علیت را قبول نداشته باشد و استدلال منطقی را عین ضلالت بداند و اساساً استدلال را مفید علم نداند چگونه می‏شود با او بحث کرد؟ آیا چنین فردی می‏تواند با خودش بنشیند و فکر کند و آرا و افکار دیگران را نقادی و جرح و تعدیل کند؟ کسی که منطق استدلالی را طرد کند و علیت را منکر شود و رابطه علّی و ضروری میان مقدمات و نتیجه را نپذیرد در واقع با تفکر خود مشکل جدی دارد، زیرا نمی‏تواند فکر کند، چون فکر کردن آن است که مقدماتی ترتیب داده شود و از آنها نتیجه‏ای گرفته شود. اگر ربط ضروری و علّیت میان مقدمات و نتایج نباشد، از هر مقدمه‏ای هر نتیجه‏ای را می‏توان انتظار داشت، زیرا شانس و تصادف حاکم است؛ نه ربط علّی و ضروری.

اگر قیاس برهانی قبیح‏ترین شکل استدلال باشد، چگونه ایشان آرا و اقوال فاسد و مغالطی و باطل دیگران را طرد و انکار می‏کنند؟ آیا جز از طریق استدلال و نشان دادن فقدان پایه منطقی برای آنها؟ اساساً بیان سابق الذکر ایشان در طرد و انکار تمسک به أقیسه، خود یک استدلال و قیاس منطقی است، زیرا از عدم صحت رابطه علیت و ناروایی قیاس واجب به ممکن به لزوم وانهادن برهان عقلی و ترک استدلالِ قیاس، استدلال کرده است؛ یعنی استدلالی منطقی کرده که نباید استدلال منطقی کرد!»[15]

4- مکتب تفکیک در عین پذیرفتن عقل و همراهی با آن، با عقل فلسفی و منطقی نیز مخالف است. اما نکته این است که وجه تمایز این دو نوع عقل را به خوبی و وضوح مشخص نمی کند. بخاطر همین مخالفت با عقل فلسفی و منطقی روش برهانی را برای معرفت الهی ناتمام می داند. و معرفت خداوند متعال را بدیهی و نه استدلال معرفی می کند. برای اینکه وجود خدا، امروی مشکوک و مجهول نیست تا محتاج اثبات و اقامه برهان ان و لم باشد.[16]

محمدرضا حکیمی

پس از نگاه میراز مهدی اصفهانی(ره) نسبت به فلسفه و عرفان، آقای محمدرضا حکیمی دیدگاه ملایم تر و معتدلتری نسبت به این علوم دارد.

ایشان در عین پذیرفتن فلسفه و عرفان و اینکه این علوم، علوم ضروری و مفیدی هستند که باید عده ای به دنبال یادگیری آن باشند؛ اما فلسفه و عرفان را مانند علومی همچون فیزیک و شیمی و ریاضی می داند که در عین حالی که علوم مفیدی هستند؛ اما در معرفت دینی ما تأثیری ندارند. به عبارتی ایشان قائل به این هستند که نباید با مبانی فلسفی و عرفانی به سراغ دین و آیات و روایات رفت و اگر با عینک فلسفه و عرفان دست به تفسیر و تأویل آیات و روایات بگشائیم؛ به نوعی دچار تفسیر به رأی و تفسیر و تأویل های نابجا شده ایم.

حکیمی در سال‌ 1375 شمسی‌ کتابی‌ تحت‌ عنوان‌ مکتب‌ تفکیک‌ چاپ‌ و منتشر می کند که‌ برخی‌ از بخشهای‌ آن‌ نیز قبلاً در مجله‌ی‌ کیهان‌ فرهنگی‌ انتشار یافته‌ و مورد علاقه‌ بسیاری‌ از خوانندگان‌ آن‌ مجله‌ قرار گرفته‌ بود.

اصطلاح‌ «مکتب‌ تفکیک» با انتشار کتاب‌ محمدرضا حکیمی‌ که‌ تحت‌ همین‌ عنوان‌ تألیف‌ شده‌ بیشتر مطرح‌ گشت‌ و مورد توجه‌ قرار گرفت‌. او در این‌ کتاب‌ چنین‌ ادعا می‌کند که‌:

«واژه‌ تفکیک‌ را اینجانب‌ از سالها پیش‌ درباره‌ی‌ این‌ مکتب‌ پیشنهاد کردم‌ و به‌ کار بردم‌ و امروز اصطلاح‌ شده‌ و معروف‌ گشته‌ است‌. در اینجا باید از باب‌ توضیح‌ بیفزایم‌ که‌ این‌ مکتب‌ به‌ جز جداسازی‌ سه‌ جریان‌ شناختی‌ از یکدیگر بُعد دیگری‌ نیز دارد و آن‌ بیان‌ معارف‌ ناب‌ و سره‌ی‌ قرآنی‌ است‌، بدون‌ هیچ‌گونه‌ امتزاجی‌ و التقاطی‌ و خلطی‌ و تأویلی‌، از نوع‌ تأویلهایی‌ که‌ می‌دانیم‌ و همین‌ خود جوهر غایی‌ این‌ مکتب‌ است‌.»

حکیمی‌ در ادامه می‌گوید:

«پس‌ بیان‌ معارف‌ قرآنی‌ در مکتب‌ تفکیک‌ جزء عناصر اصلی‌ است‌ بلکه‌ اصلی‌ترین‌ عنصر است‌ و استاد ما رضوان‌اللّه‌ علیه‌ (یعنی‌ حاج‌ شیخ‌ مجتبی‌ قزوینی‌) دوره‌ی‌ کتابی‌ را که‌ در این‌ مقصود از نوع‌ تألیف‌ عام‌ اهل‌ این‌ مکتب‌ نوشت‌ بیان‌الفرقان‌ نامید به‌ معنی‌ تشریح‌ تفاوت‌ و تبیین‌ فرق‌ و فاصله‌ میان‌ سه‌ مشرب‌ و مکتب‌ معروف‌ و او در بیان‌الفرقان‌ نمی‌خواست‌ کتابی‌ فلسفی‌ و عرفانی‌ بنویسد... بلکه‌ درصدد بود تا به‌ قدر ضرورت‌ به‌ مطالب‌ اشاره‌ کند و سپس‌ مبانی‌ معارف‌ قرآنی‌ را تشریح‌ نماید و بدین‌گونه‌ نام‌ «مکتب‌ تفکیک‌» از تعبیر تداعی‌گر «بیان‌الفرقا» نیز الهام‌ یافته‌ است‌.»[17]

ادعای مساوی بودن اسلام با «مکتب تفکیک»

حکیمی در همین کتاب با ادعای مساوی بودن اسلام و «مکتب تفکیک» می نویسد: «... بدین‌گونه‌ واقعیت‌ جریان‌ تفکیک‌ امری‌ است‌ مساوی‌ با خود اسلام‌ و ظهور آن‌ یعنی‌ قرآن‌ و حدیث‌ و سنّت‌ معارف‌ قرآن‌ و تعالیم‌ اهل‌ بیت‌(ع‌) و خلاصه‌ هرچه‌ از ثقلین‌ استفاده‌ شود بدون‌ هیچ‌گونه‌ اقتباس‌ از کسی‌ و مکتبی‌ و بدون‌ هیچ‌گونه‌ نیازی‌ به‌ اندیشه‌ها و نحله‌ای‌ همین‌ و لاغیر. و این‌ مقتضای‌ شناخت‌ اخلاقی‌ و قرآنی‌ مستقل‌ است‌ که‌ به‌ سائقه‌ فطرت‌ و بر شالوده‌ی‌ گردشهای‌ ایمانی‌ در گروندگان‌ وجود دارد.»[18]

حجت الاسلام سید جعفر سیدان

یکی از تقریرهای «مکتب تفکیک» مربوط به حجت الاسلام سیدان می باشد. ایشان در زمینه عقل و ادراکات عقلی نظریه «عقل بین یا فطری» و «عقل غیر بین یا غیر فطری» را ابداع کرده اند. در توضیح نظر ایشان باید گفت که از نظر ایشان عقل به دو دسته «عقل بین یا فطری» و «عقل غیر بین تقسیم» می شود: «عقل بین یا فطری» مربوط به مسائلی است که عقلا عموماً در آن اتفاق نظر دارند. اما «عقل غیر بین یا غیر فطری» مربوط به مسائل اختلافی است. سپس ایشان می افزاید که محصولات «عقل غیر بین» به علت اختلافی که در آن وجود دارد قابل اطمینان نیستند؛ به خلاف مدرکات «عقل بین» که قابل اعتماد و اطمینان هستند.[19]

البته همانطور که بسیار واضح است و خود نویسنده نیز بدان تصریح می کند؛ این است که مدرکات «عقل بین» بسیار کم و قلیل هستند و مدرکات «عقل غیر بین» بسیار زیاد.


نظر بعدی ایشان در تضاد بین عقل و نقل است که قائل هستند اگر محتوای آیه یا روایتی با یک محصول «عقل بین» در تضاد بود چاره ای جز تأویل محتوای آیه و روایت به مطلبی قابل قبول و موافق «عقل بین» نداریم. اما اگر با محصول «عقل غیر بین» در تضاد بود؛ محصول عقل را کنار گذاشته و به ظاهر نقل پایبند می شویم.

در نهایت با توجه به اینکه اکثریت قریب به اتفاق مطالب فلسفی از محصولات «عقل غیر بین» هستند؛ نتیجه می گیرد که پس مطالب فلسفی قابل اعتماد و اطمینان نیستند و نمی تواند مبنائی برای اعتقادات ما باشد.

ایشان در جواب به این مسأله که همانطور که اختلاف فقهاء باعث بطلان فقه و فقاهت و اجتهاد نمی شود؛ اختلاف بین فلاسفه نیز موجب بطلان فلسفه و تعقل نمی شود می نویسد: «اگر گفته شود اختلاف فلاسفه در مسائل مختلف را نمی توان دلیل بر نادرستی و عدم اطمینان به روش فلسفی دانست همانطور که اختلاف فقهاء را نمی توان دلیل بر نادرستی فقه و فقاهت بشمار آورد.

گوییم: مقایسه بین روش فلاسفه و فقهاء در جهت مورد نظر، مقایسة صحیحی نیست، زیرا:

اولاً: فلاسفه مدعی قطع به واقع و رسیدن به حقیقت می باشند؛ ولی با توجه به اختلاف شدیدشان با یکدیگر با توجه به آنچه گفته شد قطع آور نخواهد بود، اما فقها مدعی قطع نبوده و اختلافشان چیزی را بر خلاف مدعای آن ها ثابت نمی کند بلکه می گویند که استنباط ما در بسیاری از موارد برایمان اطمینان آور است.

ثانیاً: فقهاء، براساس تکلیفی که دارند عمل نموده اند، تکلیفی قطعی و یقینی، و آن مراجعه به کتاب و سنت و فرموده های عترت است. تمسک به دو ثقل عظیم جسته اند و اگر در استنباط آن ها اشتباهی پیش آید معذورند، چه این که راهی جز این ندارند.

به خلاف فلاسفه که مدعی رسیدن به واقع می باشند و چون در ارتباط با عقاید و معارف هستند باید راهشان یقینی باشد و اگر یک در هزار احتمال خلاف واقع دهند، باید از آن اعتقاد صرف نظر نموده و واقع را همانطور که هست به اجمال و ابهام و هر آنچه که هست معتقد گردند بلکه با توجه به پذیرش وحی باید به تدبر در وحی بپردازند.»[20]


مهدی نصیری

مهدی نصیری را می توان آخرین و جدیدترین فرد از گرایش «مکتب تفکیک»، قلمداد کرد. ایشان کتابی دارد با عنوان «فلسفه از منظر قرآن و عترت» که به تبیین مواضع خویش در این زمینه پرداخته است. همچنین ایشان مدیرمسئول فصلنامه معرفتی-اعتقادی «سمات» است؛ که تا کنون 7 شماره از آن منتشر شده است.

نصیری همچنین در عرصه رسانه و مناظرات نیز با اهالی فلسفه بسیار فعال عمل می کند. برای نمونه می توان از 2 جلسه مناظره ایشان با حجت الاسلام غرویان در برنامه زاویه که از شبکه 4 سیما پخش شد؛ یک جلسه مناظره با حجت الاسلام رهدار پخش شده از همان برنامه، و سایر مناظرات ایشان در محافل علمی و دانشگاهی یاد کرد.

چند وقتی است که بین ایشان و حجت الاسلام وکیلی مناظره مکتوبی در مورد مطالب مختلف فلسفی عرفانی در گرفته است که تا کنون حدود 10 قسمت از این مناظره مکتبو منتشر شده است.(8 یادداشت از حجت الاسلام وکیلی و 2 یادداشت از آقای نصیری).[22]

در سال گذشته نیز در ایام دهه محرم، پیرامون رفتار مرحوم سید هاشم حداد از عرفای معاصر در ایام عاشورا مناظره مکتوبی بین ایشان و آقای وکیلی در گرفت.[23]



[1] - بررسی های اسلامی ج2 ص173

[2] - آموزش فلسفه ج1 صص30-29

[3] - همان

[4] - مجموعه آثار ج22 ص697

[5] - تقریرات فلسفه ج1 ص87

[6] - صحیفه امام (ره) ج18 ص263

[7] http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/14558

[9] http://www.noormags.com/view/fa/articlepage/25290

[10] - آیة الله ری شهری ، زمزم عرفان ، ص 134

[11] - تقریرارت میرزا مهدی اصفهانی ص25

[12] - همان ص178

[13] - میرزا مهدی، معارف القرآن ص39

[14] - مصباح الهدی ص6

[15] - منزلت عقل در هندسه معرفت دینی، صص8-177

[16] - تقریرات میراز، نسخه مخطوط، صص34-13 و توحیدالامامه ص77

[17] - محمدرضا حکیمی‌، مکتب‌ تفکیک‌ ، چاپ‌ 1375، ص‌ ص‌ 159-160

[18] - همان ص187

[19] - میزان شناخت، سید جعفر سیدان، انتشارات طوس، مشهد، صص3-12

[20] http://www.seyyedan.com/Files/html/mizaneshenakht/mizaneshenakht.htm

[22] - جهت مطالعه کل یادداشت ها ر.ک به: http://www.erfanvahekmat.ir/document/document-3

[23] - جهت مطالعه کل یادداشت ها ر.ک به: http://www.erfanvahekmat.ir/document/document-4



برگرفته شده از وبسایت دیدبان
http://didban.ir/fa/news/3788
۰ نظر ۲۶ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۳۶


جمله سانسورشده از مرتضی آوینی

   نوشته شده توسط: علیرضا حاجی قدیری   

از سوی دیگر و همز‌مان با سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی، جمله‌ای منتسب به شهید آوینی برای چندمین بار در فضای مجازی منتشر شده است که خواندنش خالی از لطف نیست.
 این روزها سخن از شخصیت کامل شهید آوینی است؛ به‌راستی کدام جنبه از تفکرات او را سانسور کرده‌اند که این حرف‌ها ورد زبان عده‌ای شده است؟

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، جدال بر سر آن که شهید آوینی که بود و تفکراتش به کدامین سو گرایش داشت، امروز به دغدغه اصلی بعضی قلم ‌به‌دستان تبدیل شده است.


این عده با نادیده گرفتن نحوه از دنیا رفتن سید شهیدان اهل قلم، ضمن استناد به حرف‌های در گوشی و یا با جرح و سانسور سخنان افراد منتسب به ایشان، چنان می‌نمایانند که گویی وی اصلاً شهید نشده است، صدها نوشته در راستای رسوا کردن غرب‌زدگان سینما و مجیزگویان فرهنگ غربی ننوشته است و هرگز با شور عارفانه، عاشقانه‌های «روایت فتح» را نسروده است.

استناد مضحک این عده به دوران جوانی و تحصیل وی است، اما نه تمام این دوران! آوینی از زمانی که عرفان اسلامی و آموزه‌های دین را سرمشق ادامه زندگی قرار می‌دهد، به زیر تیغ سانسورچی‌های مثلاً روشنفکر می‌رود و تا زمانی که مین‌های فکه وسیله پرواز وی به‌سوی معبود و معشوق می‌شوند، این سانسور مجرمانه را ادامه می‌دهند.

در این بین عجیب نیست که سخنان و نوشته‌های آوینی درباره ولایت‌فقیه، دموکراسی غربی، رسانه‌های ظاهراً آزاد غربی، تمدن و فرهنگ سکولار، هجمه سینمایی‌های حامی هنر ضددینی به این شهید و بسیاری از موارد دیگر هم مشمول سانسور از سوی سانسورچی‌های روشنفکرنما شود.

از سوی دیگر کم نیستند کسانی که نگرانی خود از فیلتر شدن سایت‌های «صدای آمریکا» و «بی. ‌بی. ‌سی» را پنهان نمی‌کنند. بهانه این عده چیزی است که «جریان آزاد اطلاعات» نامیده می‌شود، اما ظاهراً این گردش آزاد، ربطی با جلوگیری از پخش شبکه‌های سیما در اروپا و آمریکا و کشورهای عربی ندارد. حذف شدن صفحه مبارزان بحرینی از فیس‌بوک یا حذف تویت‌های جنبش وال‌استریت از توئیتر هم در همین راستا قرار می‌گیرد.

جذاب‌ترین بخش این قصه آنجاست که همین قلم‌ به‌دستان روشنفکرنما، دوست دارند آوینی را مال خود کنند! دلیل این جماعت هم بخشی از رفتارهای وی در جوانی است. عمل آنها اما به‌قدری مضحک است که آدمی را به خنده وامی‌دارد.

آوینی کسی بود که پله‌های سلوک و معرفت را از طریق جستجو پیمود و بدیهی است که در چنین راهی، ممکن است اعمالی صورت بگیرد که چندان فرقی با رفتار روشنفکرنمایان نداشته باشد، اما وقتی فطرت خداجوی این شهید، وی را به عرصه انقلاب، هشت ‌سال دفاع مقدس، رسواسازی غرب‌زدگان و دفاع از حریم ولی فقیه می‌آورد، فریاد بر‌می‌آید که شخصیت آوینی را تکه‌تکه کرده‌اند. هیچ اهمیتی هم ندارد که وی در آغاز انقلاب، همه سروده‌ها و نوشته‌هایش را سوزاند تا دیگر برای نفس خویش، هیچ ننویسد؛ جدا شدن آوینی از نفس، وی را مغضوب آن جماعت کرد.

اما منطق حاکم بر این ادعاها چیست؟ آیا اگر ابن‌سینا، ملاصدرا، رازی و یا بقیه دانشمندان مسلمان، دوره‌ای از عمر خویش را برای یاد گرفتن الفبا صرف کرده یا مدتی از زندگی خود را صرف خوابیدن کرده‌اند، ما نیز باید همه جنبه‌های زندگی آنها را به‌عنوان آنچه «شخصیت» آنها نامیده می‌شود، سرمشق خویش قرار دهیم؟ به‌راستی کدام عقل سلیم و انسان خردورزی با این استدلال پوچ، خام می‌شود؟

منبع:
وبلاگ سنگر بیداری
http://sangarebidary.mihanblog.com/post/4112
۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۱۵

رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتى و فضاى مجازى و سایبرى

فرصت فوق‌العاده‌اى است؛

مبادا این فرصت ضایع شود.

رهبر


توصیه‌های رهبر انقلاب به طلاب و فضلای حوزه‌های علمیه در دیدار روحانیون استان خراسان شمالی؛


رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتى و فضاى مجازى و سایبرى فرصت فوق‌العاده‌اى است؛ مبادا این فرصت ضایع شود

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی امشب(چهارشنبه***) در دیدار علماء، فضلا، روحانیون و طلاب استان خراسان شمالی، با اشاره به تفکیک ناپذیری روحانیت از نظام اسلامی و فرصت عظیمی که پیروزی انقلاب اسلامی در اختیار روحانیت، برای گسترش معارف دینی قرار داده است، تأکید کردند


 مشرح بیانات: 


  بسم‌اللّه‌الرّحمن‌الرّحیم‌

  الحمد للّه ربّ العالمین والصّلاة والسّلام على سیّدنا و نبیّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةاللّه فى الأرضین.

  یکى از جلساتى که در سفرهاى ما براى بنده شیرین و دلپذیر است، جلسه‌ى با روحانیون و علما و فضلا و طلاب جوان است. دلائل این احساس هم از نظر من روشن است و یکى دو تا هم نیست. اگر کسى فلسفه‌ى روحانیت را بداند، و اگر کسى در دل حوزه‌ها با این طلاب جوان حشر و نشر داشته باشد، خوب تشخیص میدهد که چرا کسى مثل بنده در سنین دهه‌ى هفتاد عمر، از جوانان طلبه و آغاز راه واردشده روحیه میگیرم و احساس نشاط میکنم. خوشبختانه در دوره‌ى بعد از انقلاب، طلاب شامل خواهران هم هستند. دختران دانشجو، پسران دانشجو، دانشجویان علوم دینى، طلاب، آماده‌سازان خویش براى حضور در نقاط حساس جبهه‌هاى مقدم و حساس دین‌اند. روحانیت این است.

  خب، امشب هم ما تا آنجائى که حال و توان اجازه بدهد، با شما عرایضى را عرض میکنیم؛ با امید فراوان به اینکه ان‌شاءاللّه این حرفها در دلهاى پاک و نورانى شما اثر بگذارد و آن تحول و حرکت و تکمیلى که این مسیر نیاز دارد، با همت شماها، با خواست شماها و با اراده‌ى مسئولان محترم حوزه‌ها تحقق پیدا کند.

  اولاً عرض بکنیم؛ این منطقه‌ى بجنورد، یعنى منطقه‌اى که امروز «خراسان شمالى» نامیده میشود، از فاروج بگیرید تا نزدیک مرز گلستان و جنگل گلستان - شرقى و غربى و شمال و جنوبى هم که معلوم است - یک منطقه‌ى استعدادخیز است. نمیخواهیم مبالغه کنیم از لحاظ کثرت علمائى که از این منطقه برخاستند و آنها را با بعضى از شهرهائى که عالمان زیادى داشتند، مقایسه کنیم؛ اما میخواهیم عرض کنیم علمائى که ما شناختیم که از این منطقه برخاستند، بسیارى‌شان جزو برجستگان استعداد بودند.

  حالا یک نفرى که من خودم ایشان را زیارت کردم و در درسشان شرکت کردم، مرحوم آقاى آمیرزا حسن بجنوردى هستند. وقتى ایشان در سال 40 یا 41 براى زیارت مشهد و قم از نجف به ایران آمدند، امام بزرگوار (رضوان اللّه تعالى علیه) اصرار کردند که شما باید در قم بمانید. یعنى شخصیت علمى او جورى بود که امام بزرگوار با آن روحیه‌ى سختگیرى که در زمینه‌ى علم و علمیات و همراهى علمیات با معنویات و اخلاق داشتند، به این مرد اصرار کردند که شما باید در قم بمانید. ایشان هم قبول کردند، قرار درس هم گذاشته شد، ولى متأسفانه همان روزى که قرار بود ایشان بیایند مدرسه‌ى فیضیه درس بگویند، سکته کردند، بیمار شدند؛ لذا مجبور شدند نمانند و برگردند نجف. البته من در نجف هم چند جلسه‌اى درس ایشان را درک کردم. مرحوم آقاى آمیرزا حسن بجنوردى در مسجد طوسى درس میگفتند و عده‌اى از فضلاى ناب در درس ایشان شرکت میکردند. ایشان مجمعى بود از استعداد و ذوق و حافظه. این برجستگى را ما در ایشان دیدیم. ایشان یکى از کسانى است که از این منطقه برخاسته.

  رفیق و همدرس ایشان، مرحوم آقاى حاج میرزا احمد بجنوردى مرتضوى بود. این دو نفر - که ظاهراً هم اهل خراشاه بودند - اولِ طلبگى از بجنورد آمدند مشهد، در درس مرحوم آقازاده و مرحوم آقاى حاج آقا حسین قمى شرکت کردند. پدر من در آن وقت جزو فضلاى مشهد بودند؛ اینها را میشناختند، با اینها مرتبط بودند، از اینها خیلى تعریف میکردند. بعد هم اینها رفتند نجف. بعد از آن هم مرحوم والد ما مشرف شدند نجف، در نجف هم با اینها مربوط بودند. آقاى حاج میرزا احمد بعد از چند سالى برگشت بجنورد. ایشان در بجنورد روحانى متصرفِ قدرتمندِ مردمىِ بانفوذ در سرتاسر این منطقه بود. با اینکه آن وقت حکومت با روحانیون بد بود و اگر روحانى‌اى بانفوذ بود، هر طور میتوانستند، سعى میکردند او را از نفوذ بیندازند - یا او را با خودشان همراه کنند، یا انگشتهاى نفوذ او را ببرّند و قیچى کنند - در مورد مرحوم حاج میرزا احمد نتوانستند این کار را بکنند. ایشان اینجا روحانى بود، مرد بسیار محترمى بود؛ مشهد هم که مى‌آمد - ما آن وقت طلبه‌ى مشهد بودیم - علماى مشهد از ایشان تجلیل میکردند، دیدن ایشان میرفتند، احترام میکردند.

  قبل از اینها، مرحوم شیخ محمدتقىِ معروف بجنوردى بود. ایشان در مشهد امام جماعت معتبر و موجّه مسجد گوهرشاد و معروف به عبادت و زهد و علم - همه با هم - بود. البته زمان ایشان مال قرن قبل از ماست، در حدود صد سال قبل ایشان فوت کردند؛ لیکن از آن زمان تا همین چند سال قبل از این، خانه‌ى شیخ محمدتقى در بالاخیابان مشهد و در کوچه‌اى که به نام ایشان بود: کوچه‌ى شیخ - مشهدى‌ها کوچه‌ى شیخ و منزل شیخ را کاملاً میشناسند - محل اجتماع مردم بود. مهمترین مجلس عزاى دهه‌ى عاشورا، همین منزل بود؛ که مردم نذورات زیادى میکردند، مى‌آوردند. پسر ایشان، مرحوم شیخ مرتضى، از علماى مشهد، راه ایشان را ادامه داد. بعد فرزند ایشان، مرحوم آشیخ رضا بود؛ که ما آشیخ رضا را زیارت کرده بودیم. مرحوم آقاى حاج میرزاحسنعلى مروارید، داماد آقاى آشیخ رضا بودند. ببینید، اینها برجسته‌هاى این منطقه‌اند. بله، از لحاظ کمیت زیاد نیستند، اما زبده‌اند، برجسته‌اند.

  این استعداد را ما در زمان طلبگىِ خودمان هم دیدیم. به دوستان گفتم؛ ما در درس کفایه و مکاسب مرحوم آشیخ هاشم قزوینى که شرکت میکردیم، یک طلبه‌اى بود که استعداد او از همه‌ى طلاب آن درس، که شاید نزدیک دویست نفر شرکت میکردند و آن وقت خیلى زیاد بود - حالاها این عددها به خاطر وسعت حوزه‌ها چیزى نیست؛ اما آن زمان دویست تا طلبه پاى یک درس، چیز مهمى بود - بالاتر بود. او در درس کفایه اشکال میکرد و حاج شیخ را به بحث وامیداشت. ایشان اهل همین منطقه بود - ظاهراً مال منطقه‌ى آشخانه بود - اسمش هم شیخ حسین کُرد بود؛ جزو کُردهاى این منطقه بود. متأسفانه در آن دوران، این استعدادها نه شناخته میشد، نه وقتى شناخته شد، مورد استفاده قرار میگرفت. کسى سؤال نمیکرد فلان استعداد کجا رفت، چه شد، درس را تا کجا خواند، چقدر توانست در پیشرفت علم منشأ اثر باشد. آن زمان اینجورى بود؛ امروز نباید اینجور باشد، و نیست.

  در بین همین شهداى روحانى، من با دو نفر از نزدیک آشنائى داشتم. البته طلاب جوانى بودند که رفتند جنگ، جهاد کردند و به شهادت رسیدند. من اسمهاى اینها را دیدم، ولى توفیق آشنائى با اینها را از نزدیک نداشتم؛ لیکن من با دو نفر از نزدیک آشنائى داشتم: مرحوم آشیخ قاسم صادقى گرمه‌اى - که اهل گرمه بود - و مرحوم طیبى. مرحوم حاج شیخ قاسم صادقى چندین سال با بنده مباحثه میکرد؛ ما با هم شرح لمعه و مکاسب را مباحثه میکردیم. ایشان آیت استعداد بود. او هم اگر چنانچه درس میخواند و ادامه میداد، یقیناً یک عالم برجسته‌اى میشد؛ اما آن وقت معمول نبود که از طلبه بپرسند: شما که هستى؟ چه هستى؟ چه کار میخواهى بکنى؟ راهنمائى کنند، دستگیرى کنند، به او کمک‌هزینه‌ى تحصیلى بدهند، برایش امکانات تحصیل فراهم کنند؛ آن روزها این حرفها نبود. ایشان هم رفت مشغول کارهاى دیگر شد. البته در انقلاب، هم ایشان، هم مرحوم طیبى آمدند نماینده‌ى مجلس شدند و در بین هفتاد و دو شهید حزب جمهورى اسلامى به شهادت رسیدند.

  ببینید، پس اینجا مرکز استعداد است. از خود بجنورد بگیرید تا این مناطق اطراف - اسفراین، شیروان، فاروج - بعد این طرف، شهرستانهاى دیگرى که در اینجا هستند؛ چه آن منطقه‌اى که برادران سنى ما هستند، چه آن قسمتى که شیعه هستند.

  برادران سنى هم حق دارند. همین روحانیت ترکمن سنى - من صبح گفتم - نقش‌آفرینى کردند در خواباندن فتنه‌اى که کمونیستها میخواستند در این منطقه به نام ترکمنها به راه بیندازند. من از نزدیک علمائى را میشناختم که اهل انگیزه بودند، اهل فکر بودند، اهل اقدام بودند؛ اینها نقش‌آفرینى کردند.

  اینجا جایگاهى است که یک حوزه‌ى علمیه‌ى کامل، با سطوح عالى درسى، با کیفیتِ خوب میتواند فراهم شود. استاد باید بیاید. این منطقى نیست که طلبه حتماً در دورانهاى اولیه‌ى درس هجرت کند، برود به حوزه‌هاى بزرگ، بعد هم دیگر برنگردد؛ این نمیشود. در همین شهرستانهاى اطراف خراسان بزرگ، علماى بزرگ داشتیم. من به خیلى از این شهرها رفتم؛ مجتهدین درجه‌ى یک در آنجا اقامت داشتند. در بیرجند دو تا مجتهد بودند که اگر چنانچه در نجف بودند، به احتمال زیاد جزو مراجع تقلید میشدند: مرحوم تهامى و مرحوم آشیخ محمدحسین آیتى. اینها در بیرجند مانده بودند و متعلق به مردم بیرجند شده بودند. در قوچان، کسى مثل مرحوم آقا نجفى قوچانى مى‌آید ساکن میشود، که یکى از شاگردان برجسته‌ى مرحوم آخوند خراسانى است. در بجنورد - عرض کردیم - مرحوم حاج میرزا احمد مرتضوى بود، و در شهرستانهاى دیگر هم همین جور؛ علماى بزرگ و علماى برجسته‌اى بودند.

  بعضى میگویند خب آقا، آن وقت ارتباطات بین شهرهاى بزرگ و شهرهاى کوچک آسان نبود؛ علما مجبور بودند آنجا بنشینند. این استدلال بعکس نتیجه میدهد. امروز که ارتباط آسان است، شما یک رایانه میگیرید، پاى رایانه مى‌نشینید، از بهترین درسهاى حوزه‌هاى بزرگ مستقیماً استفاده میکنید. پس امروز باید به حوزه‌هاى بزرگ نروند، نه آن روز. شما شبهه‌ى علمى داشته باشید، سوار ماشین میشوید، دو سه ساعته خودتان را میرسانید مشهد، میروید پیش یک عالم دینى، شبهه را برطرف میکنید، برمیگردید. امروز با پیش‌آمدن امکانات فراوان، حوزه‌هاى شهرستانها باید رونق بگیرد؛ باید کمّاً و کیفاً توسعه پیدا کند.

  این طرح هجرتى که بنده چندین سال قبل از این مطرح کردم، موجب گسترش فعال روحانیت در سرتاسر کشور میشود. باید از حوزه‌هاى بزرگ هجرت کنند، بیایند در شهرستانها بمانند؛ چه اهل آنجا باشند، چه نباشند. افراد گاهى هم اهل آنجا نیستند. مرحوم محقق سبزوارى - صاحب ذخیره و صاحب کفایه و ملاى معروف و شیخ‌الاسلام بزرگ اصفهان در دوران صفویه - بلند میشود از اصفهان مى‌آید مشهد ساکن میشود. آن وقت اصفهان بزرگترین شهر ایران بود، مشهد یک شهر کوچکى مثل یک ده بزرگ بود. مدرسه‌ى باقریه‌ى مشهد - که طلبه‌هاى قدیمى مشهد آن را دیده بودند و امروز خراب شده - مدرسه‌اى است که ایشان تعمیر کرده. مى‌آمدند، میماندند، ولو شهر خودشان هم نبود. مرحوم میرزا مهدى شهید اصفهانى‌الاصل، که یکى از چهار شاگرد برجسته‌ى مرحوم وحید بهبهانى است - که چهارتا شاگرد او به نام «مهدى» است و به آنها میگویند «مهادى اربعه» - مى‌آید مشهد میماند، در همین جا هم به شهادت میرسد. در طول این سالها، علماى بزرگى در بین اعقاب او حضور داشتند. چه اشکال دارد اهل آنجا هم نباشند، اما بیایند؟ فضلاً از اینکه اهل آنجا باشند. اگر اهل آنجا باشند، باید بیایند.

  فضلاى بجنوردىِ مشهد و قم بنشینند بین خودشان ده نفر را انتخاب کنند، آنها را بفرستند اینجا، حوزه هم موظف باشد امکانات فراهم کند؛ بیایند اینجا، درسها را بگویند. حالا میگویند تا سطح ده تدریس میشود. بالاتر بگویند، درس خارج بگویند. بله، طلبه‌اى که اینجا درس خارج خوانده و قریب‌الاجتهاد شده، مانعى ندارد و خوب است که دو سال، سه سال، پنج سال هم برود در یک حوزه‌ى دیگرى - مثلاً حوزه‌ى قم یا حوزه‌ى مشهد - حضور پیدا کند و بعد برگردد اینجا. وقتى یک روحانىِ ملاىِ باسوادِ عمیق در این روزگار - که روزگار فکر و فرهنگ و گسترش اندیشه‌هاى نو در سرتاسر دنیاى اسلام است - در یک شهرِ اینجورى باشد، میدانید چه اتفاقى مى‌افتد؟

  امروز این شهر یا این استان، نزدیک به چهل هزار دانشجو دارد. از این چهل هزار دانشجو چندتاشان با شما طلبه‌ها مرتبطند؟ با چندتاشان مى‌نشینید حرف میزنید؟ تعدادى از شما ممکن است به بعضى از مجامع آنها دعوت شوند و بروند؛ پنجاه نفر، صد نفر آنجا باشند، برایشان سخنرانى کنند. مسئله این نیست. باید بالمشافهه حرف بزنید، طرف مقابل را بسازید؛ این احتیاج دارد به وقت، احتیاج دارد به کار، احتیاج دارد به سواد کافى، احتیاج دارد به ملاحظه‌ى نیازهاى فکرى و فرهنگى، و احتیاج دارد به عشق؛ این کار باید اتفاق بیفتد.

  خب، شما بحمداللّه جمعیت زیادى هستید - هم خانمها، هم آقایان - در اینجا انسان مشاهده میکند. باید درس بخوانید، خوب درس بخوانید، عالم شوید، ملا شوید، قوى شوید، قدرت تجزیه و تحلیل افکار نو را پیدا کنید. مطالعات جنبى هم داشته باشید. بعضى از این درسهائى که در حوزه‌ها معمول شده، در قم یا تهران، میتواند به صورت مطالعات جنبى استفاده شود؛ مثل ادبیات فارسى، اخلاق و بعضى درسهاى دیگر - البته ادبیات عرب لازم است؛ آن جزو ابزار کار ماست - لزومى ندارد اینها حتماً در برنامه‌هاى درسى وارد شود. البته من دخالت نمیکنم، سلیقه‌ام را عرض میکنم؛ برنامه‌ریزان بنشینند رویش فکر کنند.

  طلبه باید دستش از کتاب رها نشود؛ کتاب بخواند، همه جورش را بخواند، در دوره‌ى جوانى بخواند. این ذخیره‌ى حافظه را که بى‌نهایت داراى ظرفیت است، هرچه میتوانید، در دوره‌ى جوانى پر کنید. ما هرچه در جوانى در حافظه انباشتیم، امروز موجود است؛ هرچه در دوران پیرى - که بنده همین حالا هم با همه‌ى گرفتارى‌ها، بیش از جوانها مطالعه میکنم - به دست مى‌آوریم، ماندگارى ندارد. الان شما جوانید. این منبع قیمتىِ ارزشمند را از اطلاعات ارزشمند، از آگاهى‌هاى مفید و لازم در زمینه‌هاى مختلفى که براى تبلیغ به آنها احتیاج دارید، هرچه میتوانید، انباشته کنید؛ از این استفاده خواهید کرد.

  آنچه که لازم است عرض بکنم - که از همه‌ى این مطالب مهمتر است - نسبت حوزه‌هاى علمیه است با انقلاب و نظام اسلامى. هیچ کس در عالم روحانیت، اگر انصاف و خرد را میزان قرار بدهد، نمیتواند خودش را از نظام اسلامى جدا بگیرد. نظام اسلامى یک امکان عظیمى را در اختیار داعیان الى‌اللّه و مبلّغان اسلام قرار داده. کِى چنین چیزى در اختیار شما بود؟ امروز یک طلبه‌ى فاضل در تلویزیون مى‌نشیند نیم ساعت حرف میزند، ده میلیون، بیست میلیون مستمع از روى شوق به حرف او گوش میدهند. کِى چنین چیزى براى من و شما در طول تاریخ روحانیت، از اول اسلام تا حالا، وجود داشته؟ این اجتماعات بزرگ کِى وجود داشت؟ این نمازجمعه‌ها کِى وجود داشت؟ این همه جوان مشتاق و تشنه‌ى معارف کِى وجود داشت؟ امروز این جوانهاى دانشجو و غیر دانشجو را که مشاهده میکنید - حالا من دانشجوها را میگویم - همه‌شان تقریباً و تغلیباً مشتاقند از مفاهیم اسلامى و معارف اسلامى چیزهائى را بشناسند و چیزهائى را بفهمند و سر در بیاورند. من و شما باید زمینه فراهم کنیم که بتوانیم به آنها جواب دهیم. این فرصت تا امروز کِى براى روحانیت وجود داشته؟ علاوه بر این، ابزارهاى تسهیل‌کننده، مثل رایانه‌ها و ارتباطات اینترنتى و فضاى مجازى و سایبرى هم که الان در اختیار شماست. اگر بتوانید اینها را یاد بگیرید، میتوانید یک کلمه حرف درستِ خودتان را به هزاران مستمعى که شما آنها را نمیشناسید، برسانید؛ این فرصت فوق‌العاده‌اى است؛ نبادا این فرصت ضایع شود. اگر ضایع شد، خداى متعال از من و شما روز قیامت سؤال خواهد کرد: از فرصت این همه جوان، این همه استبصار، این همه میل و شوق به دانستن، شما براى ترویج معارف اسلامى چه استفاده‌اى کردید؟ نظام اسلامى یک چنین خدمتى به ما معممین و روحانیون کرده. مگر میتوانیم خودمان را کنار بگیریم؟

  این که یک آقائى در یک گوشه‌اى عبایش را بکشد به کول خودش، بگوید من به کارهاى کشور کار ندارم، من به نظام کار ندارم، افتخار نیست؛ این ننگ است. روحانى باید از وجود یک چنین نظامى که پرچمش اسلام است، قانونش فقه اسلامى است، با همه‌ى وجود استقبال کند. مراجع تقلید کنونى، مکرر متعددى‌شان به بنده گفتند که ما تضعیف این نظام را به هر کیفیتى حرام قطعى میدانیم. خیلى‌شان از روى لطف به من پیغام میدهند یا میگویند که ما تو را مرتباً دعا میکنیم. این نشان دهنده‌ى قدرشناسى از نظام اسلامى است. حالا یک معممى یک گوشه‌اى بیاید خودش را از نظام کنار بگیرد؛ بهانه هم این است که ما فلان انتقاد را داریم. خیلى خوب، صد تا انتقاد داشته باش؛ دویست تایش به خود ما عمامه‌اى‌ها وارد است. مگر به ما انتقاد وارد نیست؟ وجود انتقاد و عیب در یک مجموعه مگر موجب میشود که انسان این همه محسّنات و نقاط قوت را در آن مجموعه نبیند و ملاحظه نکند؟ در روحانیت هم همین جور است؛ عیوب الى ماشاءاللّه. بنده آخوندم، طلبه هستم، از قبل از بلوغ طلبه بودم تا الان؛ بیائید براى شما همین جا یک فهرست از بر بنویسم. صد تا اشکال در ما هست؛ اما این صد تا اشکال موجب میشود ما از روحانیت اعراض کنیم؟ ابداً. در مقابل این صد تا اشکال، هزار تا حُسن وجود دارد. در کسر و انکسار مصالح و مقاصد است که انسان میتواند خط مستقیم را پیدا کند.

  حوزه‌هاى علمیه باید خود را سربازان نظام بدانند، براى نظام کار کنند، براى نظام دل بسوزاند، در خدمت تقویت نظام حرکت کنند؛ و این درست عکس آن چیزى است که سیاست سرویسهاى امنیتى انگلیس و آمریکا و اسرائیل و دیگران و دیگران دنبال میکنند. آنها تلاش میکنند بلکه بتوانند یک منفذى پیدا کنند. یک آخوندى یک گوشه‌اى حرفى میزند، که على‌الظاهر برخلاف خواست و فهم و عقیده‌ى کلى نظام است، بزرگش میکنند؛ آن آدم را اگر کوچک هم باشد، از او یک تصویر بزرگى درست میکنند، براى اینکه فاصله‌ى بین نظام و روحانیت را برجسته کنند؛ القاء کنند که چنین فاصله‌اى وجود دارد. بنابراین حوزه‌هاى علمیه نمیتوانند سکولار باشند. اینکه ما به مسائل نظام کار نداریم، به مسائل حکومت کار نداریم، این سکولاریسم است.

  معناى حرف من این نیست که حالا همه باید از روز اول بیایند در مشاغل نظام کار کنند؛ نخیر، باید درس بخوانید. بنده از دوران مبارزات، خودم درگیر مبارزات بودم. در مشهد درس مکاسب و کفایه میدادم. خیلى از شاگردهاى ما درگیر مبارزات بودند. از بس گرم کارهاى مبارزاتى میشدند، به نظرشان مى‌آمد که این حرفهاى مکاسب و استدلالهاى کفایه فایده‌اش چیست. مکرر بنده به آنها میگفتم: آقاجان! بى‌مایه فطیر است؛ باید مایه پیدا کنید.  اگر مایه پیدا کردید، آن وقت میتوانید در منصب و جایگاهى مثل جایگاه امام بزرگِ عالى‌مقام، این حرکت عظیم را انجام دهید.

  نظام، مرتبط و متصل و همزاد است نسبت به روحانیت. اگر روحانیت نبود، شما بدانید این نظام تشکیل نمیشد؛ این انقلاب پیروز نمیشد. بنده از قبل از انقلاب در محافل روشنفکرى بوده‌ام، با گروه‌هاى سیاسى ارتباط نزدیک داشته‌ام، همه‌ى آنها را هم میشناختم، با خیلى‌هاشان هم بحث و جدل کرده بودیم. این را من از روى اعتقاد و با استدلال میگویم: اگر جامعه‌ى روحانیت نبود، این انقلاب پیروز نمیشد؛ تا صد سال دیگر هم پیروز نمیشد. روشنفکران سیاسى ما که بعضى‌شان هم آدمهاى خوبى بودند، دلسوز هم بودند - همه، آدمهاى ناراه و منحرفى نبودند - توانائى‌اش را نداشتند، مقبولیت نداشتند، در بین مردم نفوذ نداشتند، نمیتوانستند بر دلهاى مردم حکومت کنند. آن که میتوانست اولاً از حیث سطح، تمام کشور را فرا بگیرد، ثانیاً از حیث عمق و تأثیر، تا اعماق دلها نفوذ کند، روحانیت بود؛ که همه جا بود.

  بنده یک وقتى در اوائل انقلاب، این آیه‌ى شریفه‌ى سوره‌ى نحل را خواندم: «اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم. و اوحى ربّک الى النّحل ان اتّخذى من الجبال بیوتا و من الشّجر و ممّا یعرشون. ثمّ کلى من کلّ الثّمرات فاسلکى سبل ربّک ذللا یخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فیه شفاء للنّاس».(1) گفتم بله، این جوانهاى طلبه مثل زنبورهاى عسل رفتند بر روى گلهاى معرفتى که از بیان امام روئیده بود، نشستند تغذیه شدند، بعد راه افتادند به سرتاسر کشور، به مردم عسل دادند، به دشمنان نیش زدند؛ هم عسل، هم نیش؛ نیش و نوش با هم. از هیچ دسته‌اى، از هیچ حزبى، از هیچ جمعیت دیگرى غیر از روحانیت، این کار برنمى‌آمد. و اگر این نمیشد، این انقلاب اجتماعى به وقوع نمیپیوست؛ انقلابى که همان شعارى که در تهران روز عاشورا داده میشود، در فلان کوره‌دهِ یک استان دورافتاده هم مردم راهپیمائى میکنند، همان شعار را میدهند، همان حرف را میزنند، همان درخواست را میکنند. این میشود انقلاب اجتماعى؛ که نتیجه‌اش سقوط آنچنان حکومتى است، و تشکیل اینچنین نظامى. استقامت و استحکام و ریشه‌دارى این نظام به گونه‌اى است که به توفیق الهى، قرنها این نظام پابرجا خواهد بود.

  مبانى فکرى را هم باز خود روحانیون آماده کردند. امثال شهید مطهرى، امثال علامه‌ى طباطبائى و بزرگانى از این قبیل، مبانى فکرىِ مستحکم را آماده کردند؛ این زیرساختهاى فکرى را که بر اساس آنها میشود نشست فکر کرد، پرورش داد، گسترش داد، تفریع فروع کرد و نیازهاى فکرى امروز جوانها را پاسخ داد. در کشور ما آن سخن قاطعى که توانست تفکرات مارکسیستى را مثل پنبه‌اى حلاجى کند، به هم بزند و باد هوا کند، فرمایشات مرحوم مطهرى بود - که ایشان شاگرد آقاى طباطبائى بود - و بعضى دیگر از شاگردان مرحوم علامه‌ى طباطبائى. این نظام در یک چنین بسترى به وجود آمده.

  بنابراین وظیفه سنگین است، کار هم زیاد است. وظیفه‌ى شما خیلى زیاد است. از لحاظ معنوى باید خودتان را بسازید؛ هم از لحاظ اخلاقى، هم از لحاظ تهذیب، هم از لحاظ تدین، هم از لحاظ پایبندى و تقید به فرایض و نوافل و تلاوت قرآن. این طلبه‌ى عزیز ما چه قرآن خوبى تلاوت کردند، و چه آیاتى: «لقد کان لکم فى رسول‌اللّه اسوة حسنة لمن کان یرجوا اللّه و الیوم الاخر و ذکر اللّه کثیرا».(2) اگر «یرجوا اللّه و الیوم الاخر» هستیم، اسوه، پیغمبر است. نه اینکه ما مثل او عمل کنیم - که محال است - راه او را باید ادامه دهیم. آن وقت در آیه‌ى بعد، وضع مؤمنان به این پیغمبر روشن میشود: «و لمّا رءا المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا اللّه و رسوله و صدق اللّه و رسوله».(3) در جنگ احزاب، از همه طرف حمله کردند. در جنگ بدر یک گروه بودند، در جنگ احد یک گروه بودند، در جنگهاى دیگر قبائلِ کوچک بودند؛ اما در جنگ احزاب، همه‌ى قبائل مشرک مکه و غیر مکه و ثقیف و غیره آمدند متحد شدند؛ ده هزار نفر نیروى رزمنده فراهم کردند؛ یهودى‌هایی هم که همسایه‌ى پیغمبر بودند و امان‌یافته‌ى پیغمبر بودند، خیانت کردند؛ اینها هم با آنها همکارى کردند. اگر بخواهیم این را با امروز مقایسه کنیم، یعنى آمریکا با آنها مخالفت کرد، انگلیس مخالفت کرد، رژیم صهیونیستى مخالفت کرد، فلان رژیم مرتجعِ نفتخوار مخالفت کرد. پولهاشان را خرج کردند، نیروهاشان را جمع کردند، یک جنگ احزاب درست کردند؛ جنگ احزابى که دلها را خیلى ترساند. اوائل همین سوره میفرماید: «و اذ قالت طائفة منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا»؛(4) مردم را میترساندند. الان هم همین جور است. الان هم یک عده‌اى مردم را میترسانند: آقا بترسید. مقابله‌ى با آمریکا مگر شوخى است؟ پدرتان را در مى‌آورند! آن جنگ نظامى‌شان، این تحریمشان، این فعالیتهاى تبلیغى و سیاسى‌شان. در آخر این سوره باز میفرماید: «لئن لم ینته المنافقون و الّذین فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدینة لنغرینّک بهم».(5) مرجفون همینهایند. در یک چنین شرائطى، شرح حال مؤمن این است: «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله»؛ ما تعجب نمیکنیم؛ خدا و رسولش به ما گفته بودند که اگر پابند به توحید باشید، پابند به ایمان به خدا و رسول باشید، دشمن دارید؛ دشمنها سراغتان مى‌آیند. بله، گفته بودند، حالا هم راست درآمد؛ دیدیم بله، آمدند. «و صدق اللّه و رسوله و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما»؛ ایمانشان بیشتر شد. منافق، ضعیف‌الایمان، فى قلوبهم مرض - که طوائف گوناگونى‌اند - وقتى دشمن را مى‌بینند، تنشان مثل بید میلرزد؛ بنا میکنند به مؤمنین باللّه و زحمتکشان در راه خدا، عتاب و خطاب و اذیت کردن و فشار آوردن: آقا چرا اینجورى میکنید؟ چرا کوتاه نمى‌آئید؟ چرا سیاستتان را اینجورى نمیکنید؟ همان کارى که دشمن میخواهد، انجام میدهند. اما از آن طرف، مؤمنینِ صادق میگویند: ما تعجبى نمیکنیم؛ خب، باید دشمنى کنند؛ «هذا ما وعدنا اللّه و رسوله».

  یک جا هم فرموده: «و لن ترضى عنک الیهود و لا النّصارى حتّى تتّبع ملّتهم»؛(6) تا وقتى کمند آنها را به گردن نیندازید، دنباله‌رو آنها نشوید، همین آش است و همین کاسه. خودت را قوى کن که کمندش در گردن تو تأثیر نگذارد؛ یک تکان بدهى، کمندش پاره شود. خودت را قوى کن. چرا خودت را ضعیف میکنى تا در مقابل او تسلیم شوى، خاکسار شوى، به خاک بیفتى؟ «و ما زادهم الاّ ایمانا و تسلیما». اینجورى باشید عزیزان من، فرزندان من، جوانهاى طلبه! با نیت صادقانه درس بخوانید، به قصد اینکه در این میدان عظیم که در صفوف مقدمش خواهید بود، جزو برجستگان صفوف مقدم باشید.

  من سفارش میکنم که کانونهاى فرهنگى - هنرى مساجد را فراموش نکنید؛ البته با همکارى بسیج. بد است که بین روحانى مسجد و بسیج مسجد، اختلاف به وجود بیاید. نه، با همکارى بسیج، این کانونهاى فرهنگى - هنرى مساجد را مؤثر کنید، برایش کار کنید. بنشینید فکر کنید، مطالعه کنید و سخنى که متناسب با نیاز آن جوانى است که آنجا حضور پیدا میکند، فراهم کنید. مطالعه کنید. کتابهائى وجود دارد که میشود از این کتابها استفاده کرد. کتابهائى هست؛ بروید بپرسید، تحقیق کنید از کسانى که اهلش هستند. خودتان را مجهز کنید، مسلح به سلاح معرفت و استدلال کنید، بعد به این کانونهاى فرهنگى - هنرى بروید و پذیراى جوانها باشید. با روى خوش هم پذیرا باشید؛ با سماحت، با مدارا. فرمود: «و سنّة من نبیّه»، که ظاهراً عبارت است از «مداراة النّاس»؛ مدارا کنید. ممکن است ظاهر زننده‌اى داشته باشد؛ داشته باشد. بعضى از همینهائى که در استقبالِ امروز بودند و شما - هم جناب آقاى مهمان‌نواز، هم بقیه‌ى آقایان - الان در این تریبون از آنها تعریف کردید، خانمهائى بودند که در عرف معمولى به آنها میگویند «خانم بدحجاب»؛ اشک هم از چشمش دارد میریزد. حالا چه کار کنیم؟ ردش کنید؟ مصلحت است؟ حق است؟ نه، دل، متعلق به این جبهه است؛ جان، دلباخته‌ى به این اهداف و آرمانهاست. او یک نقصى دارد. مگر من نقص ندارم؟ نقص او ظاهر است، نقصهاى این حقیر باطن است؛ نمى‌بینند. «گفتا شیخا هر آنچه گوئى هستم / آیا تو چنان که مینمائى هستى؟».  ما هم یک نقص داریم، او هم یک نقص دارد. با این نگاه و با این روحیه برخورد کنید. البته انسان نهى از منکر هم میکند؛ نهى از منکر با زبان خوش، نه با ایجاد نفرت. بنابراین با قشر دانشجو ارتباط پیدا کنید.

  آقاى فرجام در مورد لباس روحانیت تذکر خوبى دادند. آنهائى که درسشان یک قدرى پیش رفته، لباس روحانیت بپوشند؛ اما بدانند لباس طلبگى پوشیدن، بار سنگینى است. این عمامه‌ى چند سیرى که شما روى سرت میگذارى، خیلى سنگین است. بمجردى که دیدند شما عمامه دارى، سیل سؤال و اشکال و اینها وارد میشود. اگر آنچه که نمیدانى، گفتى نمیدانم، بعد رفتى آن را تحقیق کردى و دانستى و احیاناً آمدى به او گفتى، این خوب است؛ اما اگر آنچه که نمیدانى، به شکل غلط جواب دادى، یا چون نمیدانستى، عصبانى شدى که چرا این را از من سؤال کرد، این دیگر خوب نیست. اگر بناست آدم اینجور باشد، نبودن بهتر است.

  امامت جماعت در مساجد را محترم بشمارید، مهم بشمارید. کسانى که شایستگى دارند، امامت مساجد خیلى مهم است. در هر وعده‌ى نماز، یا لااقل در هر شبانه‌روزى یک وعده‌ى نماز، با مردم حرف بزنید و افکار را باز کنید. با ذکر حقایق دین و مناقب ائمه (علیهم‌السّلام) دلها را روشن کنید؛ دلها روشن میشود.

  خب، صحبت ما یک قدرى طولانى هم شد. خداوند ان‌شاءاللّه برکات وجود جناب آقاى مهمان‌نواز را براى این منطقه محفوظ بدارد. در دیدارهائى که گاهى با ایشان داشتیم، راجع به آمدن به بجنورد مکرر میگفتند، ما هم میگفتیم چشم، «الامور مرهونة بأوقاتها»؛ خب، حالا اوقاتش رسید. ایشان در بجنورد مانده‌اند، کار بسیار خوبى کردند؛ برکتى هستند براى این شهر. ایشان وظائفى دارند؛ امام جمعه‌ى محترم هم که بحمداللّه انسان احساس میکند هم خوش‌بیان، هم خوشفکر، هم تواناى براى کار هستند، ان‌شاءاللّه به وظیفه‌ى امامت جمعه به بهترین وجهى عمل میکنند. این یکى از همان مواردى است که بنده آرزو دارم: چیزى از دست ندهیم، چیزى هم به دست بیاوریم. بجنورد الحمدللّه آقاى مهمان‌نواز را از دست نداد و برکات وجود ایشان، مراجعه‌ى به ایشان، مثل سابق هست؛ یک چیزى هم اضافه گیرمان آمد، که امام جمعه‌ى محترم است.

  خدایا! آنچه را که میکنیم، آنچه را که میگوئیم، آنچه را که در نیت میگذرانیم، براى خودت و در راه خودت قرار بده؛ آن را به کرم و فضلت از ما قبول کن. پروردگارا! قلب مقدس ولى‌عصر را از ما راضى کن؛ ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار بده. پروردگارا! این جمع حاضر و دیگر فضلا و طلاب و روحانیونى که هستند و در این منطقه‌ى بزرگ مشغول کارند، همه را سربازان واقعى اسلام و قرآن قرار بده. این الفت و انسى که امروز بین برادران شیعه و سنى در این منطقه هست، روزبه‌روز آن را بیشتر کن؛ همه‌شان را به راه خیر و راه صلاح و راه هدایت امت راهنمائى بفرما.

 والسّلام علیکم و رحمةاللّه و برکاته‌


1) نحل: 68 و 69

 2) احزاب: 21

 3) احزاب: 22

 4) احزاب: 13

 5) احزاب: 60

 6) بقره: 120

*** بیانات در دیدار علما و روحانیون استان خراسان شمالى (۱۳۹۱/۰۷/۱۹ - ۲۱:۳۲)


منبع:  سایت جامع تبلیغ ذی طوی

http://zitova.ir



منبع اصلی خبر:

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری- شماره خبر: 9955.

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۱۰:۳۳


بررسی خنده در آیات و روایات




 در این مقاله سعی شده، به موضوع خنده با محوریت آیات، روایات و تا حدودی به علم روانشناسی پرداخته شود.

بررسی لغوی «ضحک»


راغب اصفهانی می‌گوید:ضحک:باز شدن و شادابی چهره و ظاهر شدن دندان‌ها از سرور و شادی روح است.

 ضواحک:دندان‌هایی که هنگام تبسم ظاهر می‌شوند.

 خنده اختصاص به انسان دارد و در غیر انسان یافت نمی‌شود و باید همچنین اضافه کرد:تعجب از سبب‌های خنده است که در نهایت به خنده ختم می‌شود و آن به اراده خدا و انسان بستگی دارد.پس خنده‌ای که به اراده از بنده صادر می‌شود، مانند سایر افعال انسان باید در جهت صلاح و نیکی لحاظ گردد.1

 در باب کلمه «خنده» در لغت نامه دهخدا آمده است؛حالتی که انسان به واسطه شعف و خوشحالی و بشاشت پیدا می‌کند و در آن لب‌ها و دهان به حرکت در می‌آیند و این حالت با آواز مخصوصی همراه است.

خنداننده و خنده کننده


خداوند در سوره نجم،آیه 43 می‌فرماید:«و انه هو اضحک و ابکی؛و هم اوست که می‌خنداند و می‌گریاند.»

 در این آیه، این مسئله که آیا خنده و گریه از اعمال خود انسان است یا بر طبق آنچه که از معنای این آیه برمی‌آید، تنها عامل خنده و گریه خداوند می‌باشد، مورد بررسی قرار گرفته است.

 در تفسیر المیزان، اشاره خوبی به این موضوع گردیده، با این مضمون که خنده و گریه را به خود انسان‌ها نسبت دهیم.برای اینکه نسبت دادن، گریه و خنده و هر کار دیگری به انسان به این جهت است که او آن کار را انجام داده و به خدا، به این علت که او آن را ایجاد کرده، و بین این دو فرق زیادی می‌باشد، که با وجود این فرق هم باز بین اراده خدا و اراده انسان به خندیدن و گریه کردن منافاتی نیست.زیرا اراده الهی به خنده ارادی و به اختیار قرار گرفته است، نه هر خنده‌ای، اگر چه به اجبار باشد.پس اراده انسان در خندیدن مؤثر است و آن سببی است که در طول، سببیت اراده خدا قرار گرفته، نه در عرض آن، تا منافاتی پیش آید و بگویند، چون دو علت در عرض هم هستند.پس چگونه دو سبب یک مسبب را بوجود می‌آورند.2

 در بعضی از تفاسیر، این موضوع مطرح شده که اگر خنده و گریه بطور مطلق فعل خدا بود، دیگر امر و نهی به آن نمی‌شد، چنانکه در آیه 82 سوره توبه خداوند نمی‌فرمود:«فلیضحکوا قلیلاً و لیبکوا کثیرا» و یا در سوره نجم، آیه 60 می‌فرماید:«و تضحکون و لاتبکون» سبب خنده و گریه به انسان نسبت داده نمی‌شد.3

 در تفسیر انوار درخشان آمده که خنده و گریه دو حالت روانی است که انسان در صورت تحقق شرایطی به اختیار مرتکب آن دو می‌شود و بر حسب ایجاد فعل اختیاری به شرط اراده پروردگار است،زیرا خداوند، انجام کاری را با لوازم تشخیص آن خواسته است که بوجود آید.4

انواع خنده 


خنده از روی تعجب


خداوند در سوره نمل، آیه 19 می‌فرماید:«فتبسم ضاحکا من قولها و قال رب اوزعنی ان اشکر نعمتک الّتی انعمت علی و علی والدی و ان اعمل صالحا ترضه و ادخلتی برحمتک فی عبادک الصالحین؛سلیمان از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت:پروردگارا!در دلم افکن تا نعمتی که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای سپاس بگزارم و به کار شایسته‌ای که آن را می‌پسندی بپردازم، مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‌ات داخل کن.»

 در بیشتر تفاسیر خنده حضرت سلیمان را نتیجه تعجب دانسته‌اند.از آن جهت که مورچه‌ای یاران خود را از لشکر عظیم ایشان برحذر می‌دارد، و این آینده نگری و مصلحت اندیشی مورچه باعث تعجب و خندان شدن حضرت سلیمان گردیده است.

 2.خداوند در سوره هود، آیه 71 می‌فرماید:«و آمرأته قائمه فضحک فبشّرنها باسحاق و من وراء اسحاق یعقوب؛و زن او (حضرت ابراهیم (ع)) ایستاده بود خندید.پس وی را به اسحاق و از پی اسحاق به یعقوب مژده دادیم».

 در رابطه با خنده همسر حضرت ابراهیم (ع)، ساره و علت آن،نظرات متفاوتی وجود دارد، اما در بیشتر تفاسیر از جمله مجمع البیان، این تفسیر را به دلایل مختلف ناشی از تعجب دانسته‌ند.

خنده تمسخر آمیز


1.خداوند در سوره زخرف آیه 47 می‌فرماید:«فلما جاءهم بایاتنا و إذا هم منها یضحکون؛پس چون آیات ما را برای آنان آورد، ناگهان ایشان بر آنها خنده زدند.»

 این آیه به خنده قوم حضرت موسی اشاره دارد.زمانی که آن حضرت معجزات الهی را به آنها عرضه داشتند،آنان بدون تأمل در آن آیات ایشان را مسخره کردند.

 2.خداوند در سوره نجم آیه 59 و60 می‌فرماید:«افمن هذا الحدیث تعجبون. و تضحکون و لا تبکون؛آیا از این سخن عجب دارید و می‌خندید و نمی‌گریید.»

 بعضی گفته‌اند:یعنی ای مشرکان! آیا از این قرآن و نازل شدن آن از جانب خداوند بر حضرت محمد و معجزه بودن آن در شگفت نمی‌شوید و از روی استهزاء می‌خندید.جمله «لاتبکون» به این معنا به کار رفته که چرا بخاطر وعده‌های عذاب قرآن بر خود نمی‌گریید.5


خنده‌های شادی در روز رستاخیز


1.خداوند در سوره عبس آیه 38 و39 می‌فرماید:«وجوه یومئذه مسفره. ضاحکه مستبشره؛چهره‌هایی در آن روز گشاده و نورانی است خندان و مسرور است.»

 منظور از این آیه خندیدن در روز قیامت، بخاطر اعمال نیک است.


محرومیت از خنده، کیفر جهادگریزی


1.خداوند در سوره توبه آیه82 می فرماید:«فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا جزاء بما کانوا یکسبون؛از این پس کم بخندند و به جزای آنچه بدست می‌آورند، بسیار بگریند .»

 در تفسیر المیزان ذیل این آیه آمده است که ابن ابی حاتم و ابن مردویه از ابن عباس روایت کرده‌اند:رسول الله در جنگ تبوک(آخرین جنگی که حضرت رسول در آن شرکت جست) به مردم دستور داد تا با او حرکت کنند.چون این واقعه در تابستان رخ داد و هوا گرم بود، عده‌ای گفتند:یا رسول الله! هوا بسیار گرم است و ما طاقت بیرون رفتن نداریم و شما نیز بیرون نروید و خدای تعالی در پاسخشان فرمود:بگو، آتش جهنم داغ‌تر و سوزان‌تر است و خطاب به آنها این آیه نازل گردید، البته منظور از کم خندیدن، همان خوشحالی ناپایدار دنیوی است که از ناحیه ترک جهاد و امثال آن به ایشان دست داد و منظور از گریه زیاد، گریه در آخرت بخاطر عذاب دوزخ در حرارت شدید است.6

 ابو علی سینا نیز در رساله علم النفس خویش می‌گوید:«از خواص انسان یکی این است که چون اشیای نادره، را درک می‌کند.انفعالی حاصل می‌کند که تعجب خوانده می‌شودو خنده به دنبال دارد».7

 امانوئل کانت (فیلسوف آلمانی) نیز در رابطه با علت خنده می‌گوید:«هر انتظاری که عقیم بماند و قضیه صورت دیگری یابد،موجب خنده شود».8

 گاهی خنده‌های ما ساختگی است و در حقیقت از درون و به طور طبیعی نیست و هیچ علامت درونی هم ندارد، از این نوع خنده‌ها می‌توان به نیشخند زدن، خنده استهزا آمیز عصبی، خندیدن به دیگران نه با دیگران و خندیدن به چیزهایی که خنده دار نیست،اشاره کرد.این نوع خنده‌ها هیچ هیجان مثبتی به همراه ندارد، حتی اگر خیلی هم بزرگ باشند.در واقع در این خنده‌ها ماهیچه‌های اطراف دهان در اطراف چشم‌ها بی‌حرکت هستند.و فقط زمانی که هیجان واقعی و اصیل باشد این ماهیچه‌ها فعال می‌گردند؛اما در لبخندهای واقعی و احساس شده که نتیجه فعالیت‌های خود به خود دو ماهیچه اصلی می‌باشند، که یکی از آن ماهیچه‌ها،ماهیچه‌های اصلی قدامی است،این ماهیچه گوشه‌های لب را به طرف بالا و به سمت گونه می‌کشد .ماهیچه‌های دیگری که در لبخندهای اصیل معمولاً فعال می‌گردند، عضله اطراف دهان است که گونه را بالا می‌برد و پوست را از کاسه چشم به طرف داخل جمع می‌کند.این اثر و فعالیت ماهیچه‌ها در هنگام خنده اصیل در تمام انواع آن از لبخند کم رنگ گرفته تا خنده با صدا و قهقهه غیر قابل کنترل وجود دارد و به یک میزان می‌باشد.همچنین باید دانست که خنده احساس شده طبیعی مدت زمان مشخصی دارد و به ندرت بیش از چهار ثانیه دوام دارد.9 در نتیجه نمی‌توان خنده‌های طولانی و با صدای بلند را دارای اثر بیشتری از لبخندهای کوتاه و بدون صدا دانست.

 در رابطه با اثرات مثبت خنده باید گفت:خنده موجب رسیدن اکسیژن بیشتر به شش‌ها و عمیق‌تر شدن تنفس می شود و موجب تحریک بیشتر و بهبود جریان خون می‌گردد.10

 در همین رابطه، رابرت زایانک چنین نتیجه گیری می‌کند که باید به تمام بیماران روانی و بیمارانی که از ناراحتی جسمانی شکایت دارند آموخت که به عنوان بخش خاصی از درمان‌شان لبخند بزنند.11

 و اینبوم نیز می‌گوید:وقتی افراد به عمد لبخند می‌زنند، معمولاً احساس شادی بیشتری هم می‌کنند.12

 و همانطور که می‌دانیم خنده یک درجه از لبخند بالاتر است و تمام اثرات مثبت خنده در لبخند نیز وجود دارد، حتی اثبات شده که یک خنده لطیف و با صدای پایین،جذاب‌ترین خنده‌هاست و به مراتب نسبت به خنده با صدای بلند، خویشایندتر می‌باشد.13

 از ویژگی‌های اخلاقی ائمه(ع)، متبسم بودن آنها می‌باشد، که در روایات به آن اشاره گردیده و به عنوان یک خصلت پسندیده، مطرح گشته است.

 امام صادق(ع) فرمود:«ضحک المؤمن تبسم؛خنده مؤمن، لبخند است».14

نویسنده: مرضیه رستمیان



پاورقیها:

 1.حسن مصطفوی،حسن،التحقیق فی کلمات القرآن الکریم،ج 7،باب ضحک. 

 2.علامه طباطبایی،ترجمه تفسیر المیزان،مترجم:سید محمد باقر موسوی همدانی، ج 15، ص 502. 

 3.شیخ طبرسی،ترجمه تفسیر مجمع البیان،گروهی از مترجمان، ج 18 ، ص 92. 

 4.همدانی،انوار درخشان فی تفسیر القرآن،ج 16،ص 33. 

 5.مجمع البیان ،ج 23،ص 423. 

 6.المیزان، ج 9،ص 492. 

 7.مجید پزشکی،قدرت خنده،ص 20. 

 8.همان. 

 9.هاجکینسون،لبخند درمانی،مترجم:زهرا ادهمی،ص 37 ـ 38. 

 10.همان،ص 56. 

 11.همان،ص 91. 

 12.همان،ص 87. 

 13.همان،ص 139. 

 14.کلینی، کافی، ج 2،ص664.


منبع:


http://www.maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,6759?PHPSESSID=4d660380ca0bd7a94b6e9b1c2d4132aa

۰ نظر ۱۸ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۲۶

کوچه پس کوچه های فراموشی

برای مردی که می خواند:

کربلا کربلا ما داریم می آئیم...

آقای رسانه ملی که هرجا لازم باشد(!) از فیلم مداحی اکبر مایه می گذارد، چندبار به جای استفاده از مداحان خوش نام و اتوکشیده، یاد اکبر شریعت افتاده؟ سیمای 24 ساعته فارس، در کوچه های داراب بگردد و اگر کوچه ای، مدرسه ای، خیابانی به نام "مسلم شریعت" پیدا کرد، "خوشا شیرازش" را آن جا اجرا کند.

یاد امام به خیر، سفارش کرده بود: «... نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند.»

سر این که جنگ را چه کسی اداره و مدیریت کرد خیلی ها اظهار وجود کرده و می کنند. از وزنه نظام، مهندس جنگ، نماینده امام در بنیاد شهید و فرماندهان عالی رتبه گرفته تا رفتگر محله امان که کارت اعزام اولش را دوبار به رخم کشیده!

باز هم خدا امام(ره) و پدرش را بیامرزد که بعد از فتح خرمشهر فرمود: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و آب پاکی را روی دست همه ملت ایران ریخت تا بدانند همه کاره خداست. وصیت نامه شهدا جای خود! اگر حرف پدر و مادر شهدا، ایثارگران و جانبازان را بشنوی حرفم را تائید می کنی. آن ها که از جان گذشتند این ادعاها که بعضی دیروز و امروز و همیشه داشته و دارند را نمی کنند! البته طبیعی است که در کشاکش جنگ مرد و نامرد شناخته می شوند و الّا در صلح و آرامش مدعی زیاد است.

بگذریم! این ها مقدمه بود. حرف تازه ای نمی خواهیم بزنیم. بازهم حرف مردی است که از غفلت و سهل انگاری من و تو در همان کوچه هایی که امام گفت تنها و غریب مانده است.



«حاج اکبر» قصه ما آنقدر دلش از دنیا و مافیها گرفته که ما را هم نمی پذیرد. چون «رجایی، باهنر، مطهری ها دادیم» دلم آدم می گیرد وگرنه اکبر شریعت که می خواند «عباس دوران دادیم» خودش اهل ایثار بود. به قولی سینه سوخته بود. شهید داده بود. برادرش «مسلم» شهید "رمضان" بود. در گروه از راه رسیده های مدعی و پر توقع نبود. «اکبر شریعت» هنوز دارد می خواند: "کربلا کربلا ما داریم می آئیم" و شهدا پای نوحه ی او سینه می زنند. ذکر ما عوض شده.

 

 

 

 

آقای رسانه ملی که هرجا لازم باشد(!) از فیلم مداحی اکبر مایه می گذارد، چندبار به جای استفاده از مداحان خوش نام و اتوکشیده، یاد اکبر شریعت افتاده؟ سیمای 24 ساعته فارس، در کوچه های داراب بگردد و اگر کوچه ای، مدرسه ای، خیابانی به نام "مسلم شریعت" پیدا کرد، "خوشا شیرازش" را آن جا اجرا کند. برادران بنیاد شهید، سپاه، ارتش و بسیج! اگر به فکر غزه هستیم، اکبر و سینه زنهایش خیلی وقت است راه افتاده اند. "راه قدس از کرببلا می گذرد"!

اکبر صدایش گرفته، خسته است. به رسم هیئت هم که شده باید لیوان آبی دستش داد. طیب اللهی به او گفت. عرقش را پاک کرد. مدیران هیئت ها به بچه های جوان هیئت و مداحانشان بگویند مثل او بخوانند. شاعران سبک نوحه ها و شعرهایشان را به جای کپی برداری از خواننده های لس آنجلسی، از «اکبر شریعت دارابی» بگیرند.

 دانلود کربلا کربلا ما داریم ...



منبع:

داراب آنلاین

http://www.darabonline.ir/sysnews/cid/11716

۱ نظر ۲۳ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۰۷